نوشته هایی با برچسب سپاه پاسداران
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
روستای حسنآباد تکهای از عرش خدا بود در زمین که به دعای فرشتگان و بر شانههای ایمان جوانمردانی چون آقای سیدعباس و شیرزنانی چون سیدهفاطمه خانم همچنان محکم و پابرجا بود. پنج سال از زندگی مشترکشان میگذشت که دعایشان مستجاب شد و در بیستم بهمنماه سال چهلوپنج، نوزاد پسری در آغوش گرمشان جای گرفت. سیدحسن دعای مستجابشان بود. هیچ استجابتی نیست مگر به بهای رنجی عظیم. رنجها برای آنها تنها نشانهای از دوستداشتن و لطف پروردگارشان.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
وقتی که آمد، شش روز از تیرماه گذشته بود. مثل خورشید تیرماه گرم بود اما کوچک. چون گلی که هر گلبرگش پرتوی بود از نور خداوند.
نامش را علیرضا گذاشتند. حسنآقا فرزندش را با صفای دل و پاکی روح، زیستن آموخت. در کنار هر رنجی با نیروی ایمان، صبوری را به او میآموخت و روزهای طاقتفرسای زندگی را با ذکر دوست و تنها با نزدیکشدن به معبود معنا مینمود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
17 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
نوزدهمین روز تیرماه هزاروسیصدوچهل، صبح بود و آغاز بودن و طلوع مهربانی خورشید در مسیر سبز کوچۀ زندگی سیدمحمد و سیدهسکینه در دل روستای کویری حسنآباد دامغان. رایحۀ دلانگیز تولد دومین فرزند خانواده بههمراه عطر خوش صلوات در فضای خانۀ پرمهر و صفایشان پیچید.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
17 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
روستای برم یکی از توابع شهرستان دامغان، دهم فروردین هزاروسیصدوچهلوچهار شاهد تولد کودک محمدتقی و مریم بود.
نامش را محمود گذاشتند. تحصیلاتش را تا ششم ابتدایی در زادگاهش گذراند. از کودکی به نماز و روزه علاقه نشان میداد. همیشه با همسنوسالانش، خوشرفتار و مهربان بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
17 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شعبان، فرزند دوم احمد سجادی، سومین روز فروردینماه سال هزاروسیصدوچهلوشش در روستای طزره از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود.تحصیلاتش را در زادگاهش شروع کرد و تا سطح دیپلم با نمرات عالی پیش رفت. در دامغان دانشجوی تربیتمعلم شد و تابستانها را هم در طزره کارگری میکرد تا هزینۀ تحصیل و کرایه اتاقش را فراهم نماید.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
16 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سیدحسن تقوی فرزند سیدابوالقاسم در سوم فروردین هزاروسیصدوسیوچهار با تولدش بهار خانواده را زیباتر کرد. دومین فرزند بعد از یک برادر و قبل از سه خواهرش بود. تحصیلاتش را در روستای زادگاهش حسنآباد دامغان سپری کرد. همراه پدر مشغول کار شد تا وقتی که زمان سربازیاش فرا رسید. دو سال در تهران خدمت سربازیاش را گذراند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
16 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
دنیا تو را فریاد میزد، وقتی که آمدی و گامهایت نشان پرواز داشت نه ماندن و اقامتگزیدن بر پهنۀ این خاک. از این جهت بود که سیدعلیاصغر نامت را به حرمت آفتابیترین معنای آفتاب و خورشید مشرقزمین رضا نهاد. هنگامیکه در دومین روز اردیبهشت چهلویک چشم در چشم مادر گذاشتی، همچون گامهای مردانه و استوار پدر قدم در راه زندگی نهادی و توکل و صبر آموختی. در زادگاهت دامغان درس خواندی و بزرگ شدی. ادامه مطلب
ادامه مطلب
14 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدرضا دومین فرزند خانواده علیجان در هفتمین روز اردیبهشت ماه سال چهلوچهار، در روستای کلاتهرودبار به دنیا آمد. دوران کودکی یک بار داخل حوض آب افتاد و نجات پیدا کرد. در سن هفتسالگی به مدرسه رفت و تا پنجم ابتدایی را بیشتر درس نخواند. به خاطر فقر مالی ترک تحصیل کرد و به کار چوپانی و کشاورزی مشغول شد.
با شروع جنگ تحمیلی بههمراه دیگر همرزمان خود، به صورت بسیجی راهی جبهه شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
12 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
فرزند قربان و زلیخا، سال هزاروسیصدوسیوهشت در کلاته از توابع شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. نصرالله نام گرفت. وی
تا پنجم ابتدایی تحصیلاتش را ادامه داد. پدرش به شغل کشاورزی میپرداخت. به خاطر شرایط بسیار سخت زندگی به مازندران رفتند و مدت نه سال در آنجا بودند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
12 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
خرداد سال چهل از راه رسیده بود و حسینآقا و گلخانم روزهای پرالتهابی را پشتسر میگذاشتند. منتظر بودند و راضی به هر چه خدا برایشان تقدیر کرده بود. هشتمین روز خرداد با شنیدن صدای نوزاد، حسینآقا بههمراه تمام درختان و گلهای روستای با صفایشان، کلاتهرودبار دستانش را به آسمان برد و با تمام وجود شکرگزار خدایش شد.
نامش را خلیل گذاشتند تا گوهر وجودش با دوستی خدا شکل گیرد و سرانجامی نیک برایش تقدیر شود. تحصیلات ابتداییاش را در همان روستا به پایان رساند. از آن پس برای کار به ذوبآهن رفت و در آنجا مشغول شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب