جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید سید حسن شاهچراغی

فرازی از وصیت نامه:
شهید سیدحسن شاهچراغی

مادرم خيال نكني كه من رفته‌‌ام ديگر وجود ندارم، نه اين‌‌طور نيست به خدا قسم ما از آن لحظه‌‌اي كه در دنيا بوديم جايمان بهتر و زيباتر است دنيا دار امتحان است خيال نكنيد كه استراحتگاه است هر كه سختي بيشتري ببيند براي خدا در آخرت جاي خوبي نصيبش مي‌‌شود و هر كه به خوشگذراني و لهو و لعب بگذراند در آخرت بايد عذاب جهنم را بچشد.

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :سیدحسن شاهچراغی
نام پدر :سید عباس
تاریخ تولد :۱۳۴۵/۱۱/۲۰
محل تولد :روستای حسن آباد دامغان
شغل :روحانی
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :تک تیرانداز
سن :۲۰ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۵/۱۱/۱۱
محل شهادت :شلمچه
نام عملیات :کربلای ۵
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت تیر و ترکش

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا :حسن آباد
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای روستای حسن آباد

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

روستای حسن‌آباد تکه‌ای از عرش خدا بود در زمین که به دعای فرشتگان و بر شانه‌های ایمان جوان‌‌‌مردانی چون آقای سیدعباس و شیرزنانی چون سیده‌‌‌فاطمه ‌‌‌خانم هم‌چنان محکم و پابرجا بود. پنج سال از زندگی مشترک‌‌‌شان می‌گذشت که دعای‌‌‌شان مستجاب شد و در بیستم بهمن‌ماه سال چهل‌‌‌وپنج، نوزاد پسری در آغوش گرم‌‌‌شان جای گرفت. سیدحسن دعای مستجاب‌‌‌شان بود. هیچ استجابتی نیست مگر به بهای رنجی عظیم. رنج‌ها برای آن‌ها تنها نشانه‌ای از دوست‌‌‌داشتن و لطف پروردگارشان.

سیدحسن در آغوش مادر مؤمن خود بزرگ می‌شد و پدرش در روستای حسن‌آباد شرکت تعاونی کوچکی داشت و اعتباری بزرگ میان مردم آبادی. مشهور به صداقت و خوش‌‌‌انصافی. سیدحسن شش سال داشت که به قم مهاجرت کردند. تحصیلات دوره ابتدایی را در مدرسه رشدیه قم گذراند. از دانش‌آموزان ممتاز مدرسه بود.

پس از چندی خانوادۀ او به دامغان بازگشتند و سیدحسن دانش‌آموز مدرسه راهنمایی علامه طباطبایی فرات شد. بعد از پایان درس و مدرسه،  در شرکت تعاونی کنار پدر مشغول کار شد. به کار الکتریکی هم علاقه زیادی داشت و مهارت بسیاری در تعمیر لوازم الکتریکی به‌‌‌دست آورده بود.

پدر که خود را وام‌دار رسول خدا(ص) و فرزندان پاکش می‌دانست به پرورش خصلت‌هایی چون صداقت، جوان‌‌‌مردی و قناعت در سیدحسن همت گماشت و سیدحسن نیز شاگرد خوب پدر شد. با شروع نوجوانی اشتیاقش برای آگاهی و دانایی بیشتر از چشمه زلال دین اسلام و اهل‌‌‌ بیت(ع)، فزونی گرفت و به تأسی از جد بزرگوار خانواده یعنی پدربزرگش آقای حاج‌‌‌ سیدمحمد داودالموسوی برای ادامه تحصیل به دماوند رفت و در حوزه علمیه امام صادق(ع) مشغول شد. سال‌هایی که درس می‌خواند به‌‌‌همراه بزرگان روستا در مراسم و مجالس مذهبی و انقلابی نیز شرکت می‌کرد.

در آغاز پیروزی انقلاب اسلامی هنوز محصل بود. نوجوانی که امام را می‌شناخت و دوست داشت و هر لحظه آماده جان‌‌‌فشانی در راه حقیقتی که امامش به ارمغان آورده بود. دشمن طبل جنگ را نواخته بود و سیدحسن نوجوان به‌‌‌دنبال فرصتی برای حضور در رزمگاه حق و باطل. میدان مبارزه را دروازه‌ای می‌دانست برای رسیدن به آبادی شهادت که اذن دخولش، شور بود و رنج بود و عشق.

سیدحسن جوان‌‌‌مردی بود که رنجش را پنهان می‌کرد در پس روضه‌خوانی مولایش حسین(ع) و سحرخوانی‌اش در شب‌های مبارکی که تمام اعتبارش به نام مولا علی(ع) بود و قدرش به نزول فرشتگان. چهار سال از تحصیل او در حوزه گذشت و دروس مقدماتی را گذراند. اشتیاقش به رفتن لبریز شده بود. فرصت‌هایش نمی‌گذشت مگر با ثانیه‌هایی از جنس دعا. پس خداوند صدایش را شنید و قرعه قسمت بین طلاب داوطلب جبهه به نام سیدحسن در گوش فرشتگان زمزمه شد.

از طرف پایگاه بسیج شهید سیدمصطفی خمینی دماوند اعزام شد.

یک‌ سال از شهادت دایی ایشان حجت‌‌‌الاسلام موسوی‌‌‌دامغانی می‌گذشت. هنوز مشام اهل خانه و روستای‌‌‌شان در چله‌نشینی شهید بوی شهادت می‌داد که سیدحسن شصت روز خاک‌های سرخ شلمچه را با تمام وجود لمس کرده بود. بوی بهشت و عطر شهادت، حس خوب سبکی، سرشارش کرده بود. عملیات کربلای۵ تمام شد درحالی‌که پیکر پاک سیدحسن در رزمگاه شلمچه ماندگار شد.

اگرچه در تاریخ یازدهم بهمن‌‌‌ماه شصت‌وپنج ققنوسی شد خفته در خاکسترهای خون‌‌‌رنگ شلمچه؛ سرانجام پس از سیزده سال در بیست‌ویکم خردادماه سال هفتادوهشت، هوای وطن کرد و باقی‌‌‌مانده پیکرش در روستای حسن‌‌‌آباد به آرامش رسید.

“راهش جاوید باد”

وصیت نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحيم

« ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم و الجنه يقاتلون في سبيل الله

فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا في التوراه و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من الله

فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم  و ذالك هو الفوز العظيم ـ توبه 111»

همانا خداوند خريدار است از مومنان جان‌‌ها و مال‌‌هايشان را كه براي آنان است بهشت. بجنگند در راه خدا پس بكشند و كشته شوند، وعده ايست بر خداوند حق در تورات و انجيل و قرآن، كيست وفادارتر به عهد خود از خداوند، پس بشارت باد شما را به اين بها كه سود نموديد، و اين است آن رستگاري بزرگ.

با درود و سلام بر امام زمان(عج) و نايب بر حقش امام خميني و با سلام بر پيكارگران حق عليه باطل و سنگرنشينان با خدا، خواستم چند كلمه‌‌اي با شما عزيزان درد دل كنم.

اين كلمات سخنان آخر من حقير است كه از ته دل برخواسته است. پدر عزيزم تو بايد همچون ابوذر زمان در مقابل سختي‌‌ها و مشكلات اين برهه از زمان مقاوم و استوار باشي. ان‌‌شاالله اگر خداوند صلاح ديد و مرا در پيش خود برد و خبر آوردند كه پسرت از دنيا رفته با خوشحالي از كسي كه خبر را آورده تشكر كنيد و شاد و خرم باشيد و بگوييد خوشا به حالش و همچنين خوشا به حال تو اي پدرم چرا كه من مي‌‌روم تا آنجا براي تو و مادرم جاي بگيرم  و از شما مي‌‌خواهم با صبر خود دهان ياوه‌‌گويان شرق و غرب را ببنديد، گاهي از اوقات كه مي‌‌شنويد مي‌‌گويند آخه چه شد كه بيهوده پسرش را به جبهه فرستاد و او را به كشتن داد يا مي‌‌گويند حيف از آن جواني كه بيخودي رفت و كشته شد اين حرف‌‌ها را خودم درباره شهدا شنيده‌‌ام شما نسبت به اين حرف‌‌ها صبر پيشه كنيد مخصوصاً به تو مي‌‌گويم مادر عزيز و مهربانم، پدرم را با اطمينان كامل مي‌‌دانم كه صبر مي‌‌كند و مي‌‌ايستد در مقابل سختي‌‌ها و ناراحتي كه پيش مي‌‌آيد خدا صبرش را بيشتر از اين بكند.

پدر جان اميدوارم مرا ببخشيد كه من حق پدري را نسبت به شما ادا نكردم، لحظه‌‌هاي حساسي بر ما مي‌‌گذرد كم كم بايد آماده شويم برويم عمليات به خدا حسين(ع) صدا مي‌‌زند مي‌‌گويد بيا عزيز دلم من دوماه است كه به تو نان حلال دادم و ترا از محرمات دور نگه داشتم از نامحرم و غذاي حرام و حلال و كارهاي زشت جدا كردم حالا به من خيلي نزديك شدي مي‌‌خواهم تو را در پيش خود ببينم مگر مي‌‌توانم به نداي مولايم لبيك نگويم ما كه اين‌‌قدر براي حسين(ع) جوان داديم ما كه اين‌‌قدر شهيد داديم حالا وقت آن رسيده كه ما يك تكان ديگري بخوريم و كار صدام را يك‌‌سره بكنيم و آقا حسين‌‌بن‌‌علي را در مقابل خود ببينيم و هر حاجتي كه داشته باشيم به او بگوييم و با مولايمان درد دل كنيم و بگوييم اي حسين جان آن قدر خانواده شهدا صبر كردند كه ديگر طاقت ندارند يك نظري كن پيروزي ما را از خدا بخواه تا آرزوي يكايك خانواده شهدا برآورده شود.

و اما مادر عزيزم و دلسوخته‌‌ام تو درباره من خيلي زحمت و رنج كشيدي مرا در بچگي سه سال شير دادي كه هيچ بچه‌‌اي فكر نكنم سه سال شير خورده باشد من چه در سن كوچكي و جواني ترا خيلي اذيت كردم اميدوارم مرا ببخشي و شيرت را بر من حلال كني ان‌‌شاءالله بيايي در بهشت و از دست حضرت فاطمه‌‌زهرا همنام خودت آب كوثر را بنوشي و با هم در آن‌‌جا درد دل كنيم، تو در زندگيت خيلي زياد رنج و غصه خوردي خدا تو را از صابرين قرار دهد و صبرت را زياد كند و تو را از زنان بهشتي قرار دهد. مادر جان اگر خداوند نصيب من نمود و مرا از شهدا قرار داد تو در مقابل اين مصيبت‌‌ها صبور باش.

مادرم خيال نكني كه من رفته‌‌ام ديگر وجود ندارم، نه اين‌‌طور نيست به خدا قسم ما از آن لحظه‌‌اي كه در دنيا بوديم جايمان بهتر و زيباتر است دنيا دار امتحان است خيال نكنيد كه استراحتگاه است هر كه سختي بيشتري ببيند براي خدا در آخرت جاي خوبي نصيبش مي‌‌شود و هر كه به خوشگذراني و لهو و لعب بگذراند در آخرت بايد عذاب جهنم را بچشد. جاي اصلي ما در آخرت است دنيا  كه جاي انسان نيست فقط وسيله اي است كه انسان بايد سعي كند خود را بسازد و براي رفتن به پيش خداوند آماده شود. و اما پدر و مادرم از شما تقاضا دارم كه مبادا خداي ناكرده به اين عنوان كه شهيد داده ‌‌ايد از مردم انتظاراتي داشته باشيد اگر هم اين مصيبت تحملش خيلي دشوار است، بدانيد كه معامله است با خدا و اجرش را از خدا بخواهيد.

اگر نامهربـان بوديـم و رفتيـم                  اگر بار گـران بوديـم و رفتيـم

شمـا در خانـه هايتـان بمانيـد                   كه ما بي‌‌خانمان بوديم و رفتيم

شب سه شنبه بهمن ماه مورخ 65/11/07 شاهچراغ

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.