محمدرضا فرزند حسین، در تاریخ یکم فروردین سال هزاروسیصدوچهلوچهار در روستای حسنآباد دامغان متولد گردید. وی دوره ابتدایی را در مدرسه بوعلی حسنآباد سپری نمود و برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی بههمراه برادرش نوروز عازم شهر دامغان شد و در مدرسه راهنمایی داریوش سابق (آیتالله طالقانی) ثبت نام کرد و سرانجام موفق به اتمام دوره راهنمایی گردید.
غلامعلی فرزند علیاکبر، در سال هزاروسیصدوچهلوسه در روستای وامرزان دامغان چشم به جهان گشود. تحصیلاتش را تا مقطع سیکل در دامغان گذراند. سپس وارد سپاه تهران شد. دویستوهفتادوپنج روز در جبهه حضور داشت و در اسفند شصتودو بهعنوان رزمنده لشکر 27 محمدرسوللله(ص) در عملیات خیبر به شهادت رسید.
دوازده سال مفقودالجسد بود تا این که در سال هفتادوپنج گروه تفحص پلاک و استخوانش را کشف و در گلزار شهدای وامرزان به خاک سپردند.
همزمان با بارانهای بهاری سال هزاروسیصدوچهلوهفت که بوی برکت را به همراه داشت، اولین ماه بهار و روز دوم آن در روستای صالحآبادو دامغان، محمد چشم گشود.
محمد فرزند پنجم خانواده، هنوز تجربههای کودکی را به پایان نرسانده بود که تجربه تلخ جدایی از پدر برایش رخ داد.او دوران ابتدایی را در همان روستا و در دبستان حافظ گذراند.
محمدرضا چهارمین فرزند حاجصفرعلی و طیبه در بیستوپنجم شهریور سال چهلونه در دامغان به دنیا آمد. درسش را تا دوم دبیرستان ادامه داد و برحسب تکلیف سلاح برادر شهیدش را به دست گرفت و برای اولین بار در سال شصتوپنج راهی جبهه جنوب شد.برای آمادگی بیشتر جسمانی با دوستان خود در پارک جنگلی دامغان در اوقات بیکاری به ورزش رزمی میپرداخت.
علیرضا فرزند احمد هفتم خرداد سال چهلوسه در روستای جزن دامغان دیده به جهان گشود. از کودکی بچهها را جمع میکرد دور خودش و برایشان روضه میخواند. معروف شده بود به علی شیخو.دوره ابتدایی را در روستای محل زندگیاش به پایان برد. برای راهنمایی و دبیرستان به دامغان رفت. همزمان با تحصیل همراه برادرانش سر کار هم میرفت.
در دوم دیماه سال سیوچهار در خانوادهای پرجمعیت متولد شد. با پدری که باید سهم مهربانیاش را به دو دختر و شش فرزند پسر میداد. روزهای کودکی و نوجوانی را در روستای رومنان دامغان سپری کرد و بعد از گرفتن دیپلم، در سال پنجاهوشش در شرکت ساختمانی ایران ارس مشغول به کار شد.
شبی بود و شب نبود. در مخملی از دعا و نیایش، سر صبوری به بالین گذاشته بود مادر. با دردهای شیرین و جسته و گریختهای که در جانش مینشست، میدانست که همین روزها مسافرش از راه میرسد. بار اولش که نبود، دلش را به «ارحم الراحمین» سپرد.ای کریمترین بخشنده! همۀ درخواستهای دنیوی و اخروی که میتواند صلاح مرا در بر و رضای تو را در پی داشته باشد، به دست اجابت بسپار!
در هشتمین روز پاییز خواب تعبیرشده مادر در سرخترین روزهایی که شیعیان قصه قوم بیوفایان را مرور میکردند چشم گشود. نامش را محمدعلی گذاشتند تا در ماه محرم در مسیر سرخ مولایش گام نهد.محمدعلی از همان کودکی با نجوای ذکر مادر، بزرگ شد و بر سجاده شکر پدر، توکل، ایمان و عشق به آلپیامبر علیهمالسلام را در وجود خود ذخیره نمود.
پرشور بود و پرتلاش. نظم و انضباطش زبانزد بود و اخلاقش عالی. در آذرماه هزاروسیصدوپانزده در شهر دامغان به دنیا آمد.عاشق کشتی بود. هر وقت بستگان در منزلش جمع میشدند بساط کشتی را پهن میکرد. یا اگر بچههای دامغان برای مسابقات به مشهد میرفتند او نیز آنها را همراهی میکرد.
اماموردی کارگر سادۀ معدن بود و در کلات از توابع مشهد، در شرق نقطه ایران روزگار را میگذراند.خدای خالق اراده کرد اولین فرزند اماموردی را در دوم خرداد چهلوهفت در آغوش این معدنچی با صفا قرار داد.نام او را خلیل نهاد تا عطر خوش دوستی با خداوند را در ذرهذرۀ وجودش از همان ابتدا جریان یابد.