علی حیدری فرزند ابوالقاسم، بیستوچهارم آذر سال هزاروسیصدوچهلوهفت در خانوادهای مذهبی در روستای شوکتآباد دامغان به دنیا آمد. کودکی را در تهران گذراند و بعد از اتمام دوره راهنمایی به علت فوت پدر، به همراه خانواده به دامغان عزیمت کرد.
شبی بود و شب نبود. در مخملی از دعا و نیایش، سر صبوری به بالین گذاشته بود مادر. با دردهای شیرین و جسته و گریختهای که در جانش مینشست، میدانست که همین روزها مسافرش از راه میرسد. بار اولش که نبود، دلش را به «ارحم الراحمین» سپرد.ای کریمترین بخشنده! همۀ درخواستهای دنیوی و اخروی که میتواند صلاح مرا در بر و رضای تو را در پی داشته باشد، به دست اجابت بسپار!
حسین فرزند نورمحمد، سال هزاروسیصدوچهلودو در خانوادهای متدین و زحمتکش در روستای غنیآباد دامغان متولد شد.
پدر و مادرش را از دست داد. بهخاطر شرایط روحی نامناسب نتوانست ادامه تحصیل بدهد. تا اول راهنمایی درس خواند. پیش برادرش زندگی میکرد و در کارهای کشاورزی کمکش بود. گاهی اوقات به دامغان میآمد و در فعالیتهای مذهبی با شهید سیدحسن شاهچراغی همکاری داشت.
خیابان مشهد، یکی از خیابانهای اصلی شهر دامغان است. در میان بعضی از خانههای این خیابان، قابهای کوچک چوبی همیشه سبب دلخوشی و خاطرات خوب و غرورآفرین برای اهالی هر خانه است.آقارمضان در این خیابان صاحب مغازه میوهفروشی بود با سه فرزند و عیالش روزگار میگذراند. اما در شانزدهم دیماه سال چهلوشش قرار بود چراغ خانه آقارمضان بازهم پر نورتر شود و فرزند چهارم به جمع گرم و صمیمیشان اضافه شود.
میگویند متولدین مرداد محبوب همه هستند و همچون نوستارهای، طرفداران خود را برای درخشش جذب میکنند. سخاوت فوقالعادهای دارند. آنها صداقت و وفاداری را ارج مینهند.
محمدرضا در مردادماه هزاروسیصدوسیوهشت هجری شمسی، در روزهایی گرم و تابستانی، بر گرمای محفل خانوادگی میافزاید و در روستای ییلاقی و خوش آبوهوای دشتبو منطقه تویهدروار چشم به جهان هستی میگشاید. در خانوادهای میبالد که از محضر عالمان دین بهرهها جسته و پیرو اهل بیت(ع) و از مریدان ولایت بودهاند.
سیدمحمد بیستوچهارم دیماه سال هزاروسیصدوسیونه، در خانوادهای از سلالۀ سادات به دنیا آمد و پدر بهترین نام دنیا را برایش برگزید. آقاسید کارگر ساده و زحمتکشی بود که برای ادارۀ امور خانواده با سختی و تلاش فراوان کار میکرد اما چرخ زندگی بر وفق مرادش نمیچرخید.
زمستان سرد تازه به پایان رسیده بود و بهار با همۀ زیبایی و طراوتش به روستا پا گذاشته بود که خداوند گل وجود محمد را به دامن پاک عذراخانم بخشید. علیاکبر مرد باصفا و زحمتکش، اولین فرزندش را در آغوش کشید. پیشانی بلند پسر را پدرانه بوسید و در طلب لقمهای نان حلال، پتک همت بر سر سنگ سخت معدن گرفت.
حسینعلی حسنی فرزند سعدالله، متولد دوم اردیبهشتماه هزاروسیصدوچهلوهشت در شهر نکاست.
مقطع ابتدایی را در نکا گذرانید و سپس همراه خانوادهاش به کلاتهرودبار دامغان آمد و در مدرسه راهنمایی علوی به تحصیل پرداخت. به خاطر شرایط نامناسب اقتصادی خانوادهاش، از تحصیل دست برداشت و اولویت را به کار و تلاش در کنار پدر داد تا از این راه شاید بتوان به وضعیت معیشتی بهتری دست یافت.حسینعلی علاقۀ زیادی به امور فنی داشت. به همین سبب موفقیتهایی هم به دست آورد.
در آن هوای سرد زمستان، آقاباقر هر روز منتظر بود که خدیجهخانم خبر خوشی را به او بدهد. همۀ اعضای خانواده منتظر تولد عضو جدید خانواده بودند. دو روز از اولین ماه زمستان سال سیونه میگذشت که این انتظار به پایان رسید. علی عضو جدید و چهارمین فرزند آقا باقر شد. کسی که قرار است تنها بیستودو سال در عالم خاک باشد و سپس راهی افلاک.
چهل روزی از آغاز بهار سال چهلوهفت میگذشت. در آن روزهای تاریکی که حکومت وقت با ظلم و بیعدالتی، پردهای غبارآلود بر چهره نورانی خورشید ایمان مردم انداخته بود، باز هم زمزمۀ خوشحالی مردم و تبریک آنها به یکدیگر شنیده میشد.
هشتم اردیبهشت بود. سال هزاروسیصدوچهلوهفت. مردم هر محل به سنت دیرین خود به دیدار هم میرفتند. فرارسیدن عید مومنان، عید قربان را به یکدیگر تبریک میگفتند. آقا ابراهیم در روز عید قربان در کنار همسرش طیبه خانم و دو فرزندشان، شادتر از همه اهالی محل بودند. زیرا خداوند فرزند دیگری به آنها عطا کرد و نامش را به یمن ورودش در عید قربان و برپا نگه داشتن عَلَم ایمانشان، اسماعیل گذاشتند. اسماعیل در تهران متولد شد و در همان شهر دوره کودکی را سپری کرد.