جستجو در دایره المعارف شهدا

مطالب منتشر شده در دسته ی "ستارگان پر فروغ"

شهید محمد رجب فردی 10 ژوئن 15

شهید محمد رجب فردی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

در سومین روز از ماه اردیبهشت سال ‌‌هزاروسیصدوسی، گل از گل روی علی‌‌اصغر‌‌آقا و نرگس‌‌خانم شکفت و چشم‌شان به جمال محمد، اولین فرزندشان روشن شد. عطر و بوی تولد محمد در کوچه‌‌باغ‌‌های روستای صیدآباد دامغان پیچید.

در خانواده‌‌ای بسیار زحمت‌‌کش و متدین به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را که در روستای صیدآباد به اتمام رساند، خانواده قصد مهاجرت به تهران کرد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید مهدی رجب‌‌بیکی 10 ژوئن 15

شهید مهدی رجب‌‌بیکی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

خدایا! چرا خونمان را می‌ریزند؟! جرممان چیست جز حُب تو؟!

از هابیل تا کنون همواره شهیدمان ساخته‌اند.  قرن‌هاست که زنجیر بر پایمان و شکنجه همراهمان است. 

پایمان را شکستند تا نرویم. زبانمان را بریدند تا نگوییم. خونمان را ریختند تا نباشیم. اینان چرا از «انسان» می‌هراسند؟ چرا از ایمان می‌ترسند؟

خدایا! ماندن چقدر دشوار است و در غربت زمین، بی‌‌یار و یاور حضورداشتن، همانند غیبت است. انگار که کمرمان شکسته و زنجیر درد، دست‌هایمان را بسته و غم در سینه‌هامان نشسته است.

ما از نبودن یارانمان رنج نمی‌بریم، بلکه از بودن خویش در رنجیم…! ما می‌دانیم که آن‌ها زنده‌اند و ما مرده.۱

بهمن‌‌ماه سال هزاروسیصدوسی‌‌وشش، در سرای مشهدی محمد در شهر دامغان صدای دنیایی‌‌شدن نوزادی پیچید که «مهدی» نام گرفت تا هدایتگر خیل عظیمی از جوانان و نوجوانان این سرزمین باشد. دیری نپایید که خانواده‌اش عزم تهران کرد و در محله‌‌ای از جنوب شهر، زندگی پرمعنویتی را آغاز کردند. زندگی در محله‌های فقیرنشین تهران، طعم فقر و محرومیت را به او چشاند و با تمام مشکلات و کمبودها تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقیت طی کرد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمد علی ذوالفقاریان 10 ژوئن 15

شهید محمد علی ذوالفقاریان

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

تابستان بود و خورشید تیرماه سخاوتمندانه بر اهالی کویری شهر دامغان طلا می‌‌پاشید. خوشه‌‌های گندم به بار نشسته بود. خنکایِ نسیمِ تولدِ محمدعلی خستگی انتظار نه‌‌ماهه را از تن مادر و پدر به در کرد. هجدهمین روز از اولین ماه گرم سال ‌‌هزاروسیصدوسی محمدعلی پا به عرصۀ گیتی نهاد. 

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید سیدابوالقاسم داودالموسوی دامغانی 10 ژوئن 15

شهید سیدابوالقاسم داودالموسوی دامغانی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

«امید آن است که ولی نعم، این میهمانان را که به سرای او می‌روند از محضر خود کامیاب فرماید و به این عزیزان که در این جنایت هوایی به‌سوی او پرواز کرده‌اند اجازۀ ورود به محفل خاص خود دهد.» (امام‌ خمینی(ره))۱

صبح‌گاه نخستین روز بهار سال ‌هزاروسیصدوبیست‌وسه روستای حسن‌آباد دامغان شاهد رویش جوانۀ سبزی شد تا درختی شود پرثمر و پایدار برای همیشه.پنجره‌ای به سوی آسمان از خانۀ سیدمحمد باز شد و بسان غنچه‌ای معطر گل خورشید شکفت و پدر نامش را ابوالقاسم نهاد. مادرش خوب دریافته بود که این فرزند نگاه روشنش ریشه در باغ سحر دارد. دلش گواهی می‌داد که این فرزند با بقیه فرق دارد. اگر همه فرزندان از مادران دل می‌برند او از مادرش دل می‌ربود.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید مهدی خراسانی 10 ژوئن 15

شهید مهدی خراسانی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

پنجمین روز مردادماه سال هزاروسیصدوشصت هجری شمسی، روستای خورزان دامغان، خانۀ حسین‌‌آقا شاهد زیباترین حضور زندگی و لبخندهای اجابت پروردگار بود.

نور تولد مهدی چشم ستارگان فلک را روشن کرد و آسمانیان به نامش غزل‌‌خوان شدند وقتی که در آغوش مهربان مادر جای گرفت. هیچ کس جز خدا نمی‌‌دانست که مادر مهدی از جملۀ مادرانی است که دسته‌‌گل به رود می‌‌فرستند؛ گاهی به نیل، گاهی به علقمه یا اروند و کارون…

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید عباس خالداران ( امین نیا ) 10 ژوئن 15

شهید عباس خالداران ( امین نیا )

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

بیست‌‌ودوسالگی‌‌اش را در تابوت نهاده بودند. پیرمرد چشمان گریان و نگاه نجیبش را به اطراف چرخاند؛ جز تعداد اندکی پیر و جوان کسی دوروبرش نبود. نیمه‌های شب مخفیانه و غریبانه آمده بودند امام‌‌زاده پیکر عباس شهید را دفن کنند. کربلا بود انگار! یاد مولایش امام‌‌حسین(ع) افتاد. پاهایش رمق راه‌‌رفتن نداشت؛ داغ عباس شهید کمرش را شکسته بود. از نای جان نالید و زمزمه کرد: «جوانان بنی هاشم بیایید….»

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید حسین حمزه ای 10 ژوئن 15

شهید حسین حمزه ای

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

حسین فرزند ابوالقاسم، در شانزدهم فروردین‌‌ماه هزاروسیصدوچهل‌وهشت در روستای طاق پا به عرصۀ زندگی گذارد. تحصیلات ابتدایی را در آموزشگاه ناصرخسروی طاق گذرانید. از کودکی علاقۀ زیادی به کتاب‌خواندن داشت. برای ادامه تحصیل راهی شهر دامغان شد و مقطع راهنمایی را در آموزشگاه شهید حسن‌بیکی به پایان رسانید. قبل از آن‌که دیپلم بگیرد، برای چند سالی در همان زادگاهش در کنار پدر بزرگوارش به شغل دامداری پرداخت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید یدالله حسن بیکی 10 ژوئن 15

شهید یدالله حسن بیکی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

در اولین روز از اولین ماه فصل بهار سال یک‌هزاروسیصدوچهل‌ودو در شهریار متولد شد. دوران کودکی را با تمامی شیطنت‌های شیرینش فارغ از دغدغه‌های فردا پشت سر گذاشت. بعد از آن پای به دبستان نهاد. او در خانواده‌ای متدین، زحمت‌‌کش، مهمان‌‌نواز و باصفا بالید و به دوران نوجوانی رسید. دوران نوجوانی او هم‌زمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی‌ بود. او با دیگر برادرانش بسان بسیاری از جوانان میهن آوای بلند رهایی سرمی‌داد. روزها در تظاهرات شرکت می‌کرد و شب‌ها بر در و دیوارهای شهر آرزوی مردم انقلابی کشورش را نقش می‌زد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید سید ابوالفضل تقوی 9 ژوئن 15

شهید سید ابوالفضل تقوی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

برای خلیل‌الله بودن باید خدا را به معرفت بشناسی و تمام معرفت خدا همان دردی است که به بهای گران بندگی در جانت می‌‌ریزد. گاهی به فرزند‌‌داری و گاهی به فراق  فرزند؛ نه یک‌بار که چندین مرحله. ابراهیم خلیل‌الله، یک‌ بار به قربانگاه اسماعیل فراخوانده شد تا خلیل‌الله دیار ما چهار مرحله به قربانگاه برود و هر فصلی از فراق را با اسماعیلی قربانی‌‌شده به هاجر زندگی‌‌اش سلام گوید و سربلند آزمون بندگی باشد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید علی اکبر بابایی 9 ژوئن 15

شهید علی اکبر بابایی

“بسم رب الشهداء و الصدیقین”

نه غم نان داشت و نه هوای این ‌و آن، دلش برای ایمان می‌تپید و ایران. او که هم هنر داشت و هم شغل، هم آب و هم نان، به بهای جان، پای در دولت‌سرای عشق نهاد تا در پیشگاه جانان شرمنده نباشد. وقتی بیشتر در دنیا ماندی دیرتر دل می‌کنی؛ هر چه ماندنت استوارتر باشد بریدنت گران‌بهاتر است.

علی‌اکبر جوان بود. از آمدنش تا رفتنش تنها سی‌ویک بهار گل افشانده‌ بود. از آغاز بهار سال سی‌وهفت تا میانه تابستان سال شصت‌وهفت؛ اما برای دل‌بستن به ‌دنیا چیزی کم نداشت. همسر و سه فرزند دل‌بستگی کمی نبود. شغل و هنر و پدر و مادر و… هرکدام می‌‌توانست بندی بر بندهای دل او بیفزاید اما او دل را پیش از آن به دیگری سپرده‌ بود؛ دلی نداشت که بندی داشته‌ باشد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب