جستجو در دایره المعارف شهدا

مطالب منتشر شده در دسته ی "سرداران"

شهید حسین مقیمی 29 ژوئن 15

شهید حسین مقیمی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

حسین گلی از باغ بهشت بود که خداوند، روز نهم فروردین سال هزاروسیصدوسی‌وچهار، بعد از پانزده سال صبوری و چشم‌انتظاری به دامن پاک طوبی‌خانم بخشید. امرالله، پدرش، شاد از تولد اولین فرزند، به عشق امام شهیدان کودکش را حسین نام نهاد.خانوادۀ کوچک مقیمی اگرچه ساکن تهران بودند ولی سبزی و خرمی روستا از همۀ عادات و رفتارشان پیدا بود.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمدتقی خراسانی نژاد 27 ژوئن 15

شهید محمدتقی خراسانی نژاد

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

خسته از کارهایی که تمامی نداشت، پس از تن‌‌فرسودن در کنار آتش تنور و دود هیمه‌‌ها از سحرگاهان تا غروب، سرش را به بالین گذاشت و دلش را به خدای مهربان سپرد. آتش اشتیاق و بی‌‌قراری در دلش زبانه می‌‌کشید. دردهایی که لحظه به لحظه بیشتر و تندتر می‌‌شد. دردهایی جانکاه اما شیرین، برایش نوید پایان انتظار نه‌‌ماهه‌‌اش را رقم می‌‌زد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمد رجب فردی 10 ژوئن 15

شهید محمد رجب فردی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

در سومین روز از ماه اردیبهشت سال ‌‌هزاروسیصدوسی، گل از گل روی علی‌‌اصغر‌‌آقا و نرگس‌‌خانم شکفت و چشم‌شان به جمال محمد، اولین فرزندشان روشن شد. عطر و بوی تولد محمد در کوچه‌‌باغ‌‌های روستای صیدآباد دامغان پیچید.

در خانواده‌‌ای بسیار زحمت‌‌کش و متدین به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را که در روستای صیدآباد به اتمام رساند، خانواده قصد مهاجرت به تهران کرد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید مهدی رجب‌‌بیکی 10 ژوئن 15

شهید مهدی رجب‌‌بیکی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

خدایا! چرا خونمان را می‌ریزند؟! جرممان چیست جز حُب تو؟!

از هابیل تا کنون همواره شهیدمان ساخته‌اند.  قرن‌هاست که زنجیر بر پایمان و شکنجه همراهمان است. 

پایمان را شکستند تا نرویم. زبانمان را بریدند تا نگوییم. خونمان را ریختند تا نباشیم. اینان چرا از «انسان» می‌هراسند؟ چرا از ایمان می‌ترسند؟

خدایا! ماندن چقدر دشوار است و در غربت زمین، بی‌‌یار و یاور حضورداشتن، همانند غیبت است. انگار که کمرمان شکسته و زنجیر درد، دست‌هایمان را بسته و غم در سینه‌هامان نشسته است.

ما از نبودن یارانمان رنج نمی‌بریم، بلکه از بودن خویش در رنجیم…! ما می‌دانیم که آن‌ها زنده‌اند و ما مرده.۱

بهمن‌‌ماه سال هزاروسیصدوسی‌‌وشش، در سرای مشهدی محمد در شهر دامغان صدای دنیایی‌‌شدن نوزادی پیچید که «مهدی» نام گرفت تا هدایتگر خیل عظیمی از جوانان و نوجوانان این سرزمین باشد. دیری نپایید که خانواده‌اش عزم تهران کرد و در محله‌‌ای از جنوب شهر، زندگی پرمعنویتی را آغاز کردند. زندگی در محله‌های فقیرنشین تهران، طعم فقر و محرومیت را به او چشاند و با تمام مشکلات و کمبودها تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقیت طی کرد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید علی اکبر بابایی 9 ژوئن 15

شهید علی اکبر بابایی

“بسم رب الشهداء و الصدیقین”

نه غم نان داشت و نه هوای این ‌و آن، دلش برای ایمان می‌تپید و ایران. او که هم هنر داشت و هم شغل، هم آب و هم نان، به بهای جان، پای در دولت‌سرای عشق نهاد تا در پیشگاه جانان شرمنده نباشد. وقتی بیشتر در دنیا ماندی دیرتر دل می‌کنی؛ هر چه ماندنت استوارتر باشد بریدنت گران‌بهاتر است.

علی‌اکبر جوان بود. از آمدنش تا رفتنش تنها سی‌ویک بهار گل افشانده‌ بود. از آغاز بهار سال سی‌وهفت تا میانه تابستان سال شصت‌وهفت؛ اما برای دل‌بستن به ‌دنیا چیزی کم نداشت. همسر و سه فرزند دل‌بستگی کمی نبود. شغل و هنر و پدر و مادر و… هرکدام می‌‌توانست بندی بر بندهای دل او بیفزاید اما او دل را پیش از آن به دیگری سپرده‌ بود؛ دلی نداشت که بندی داشته‌ باشد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمدحسین انارکی 9 ژوئن 15

شهید محمدحسین انارکی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

فرزندی از دل کویر، از شهر پسته‌‌های خندان دامغان که در بهارستان روستای زرین‌‌آباد قدم بر خاک دنیا نهاد.

حسن‌‌آقا مرد دین‌‌دار و اهل اخلاص، شادمان از تولد چهارمین ستارۀ زندگی‌‌اش، کودک را در آغوش کشید و بوسه‌‌ای بر گونه‌‌اش نهاد. صدای الله‌‌اکبر اذان پدر در گوش جان نوزاد پیچید. پدر به عشق ائمۀ اطهار(ع)، او را محمدحسین نامید و به سرور و سالار شهیدان(ع) سپرد تا او نیز در رکاب امام خویش باشد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید رضا میرزاخانی 22 می 15

شهید رضا میرزاخانی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

خداوند سفرۀ مهمانی‌‌اش را گشوده بود که گروهی از عالمیان دعوتش را ‌‌شنیده و بر سفره‌‌اش گرد آمده بودند و خرم از این مهمانی باشکوه. آقا محمود به‌‌همراه همسر و اهل خانه‌‌اش در این بزم باشکوه خداوند به عبادت و بندگی خود مشغول و البته منتظر مهمانی بودند از جنس آسمان آبی و آرام.

فروردین سال سی‌‌وهشت نیز گلستانی شده بود با عطر گل‌‌های بهاری‌‌اش. نسیم خنک حیات در سرتاسر شهر کوچک و کویری دامغان پیچیده بود. در پنجمین روز بهار نوزادی چشم‌‌هایش را گشود که با آمدنش بوستان خانۀ آقا محمود معطر شد. به یاد هشتمین امام، آقا محمود نامش را رضا گذاشت تا در بندگی و خلوص، مرضیه الطاف خدایش گردد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید ابوالفضل مهرابی 22 می 15

شهید ابوالفضل مهرابی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

سوم فروردین‌‌ماه سال هزاروسیصدوچهل‌‌ویک هجری شمسی در جوار آستان مبارک امام‌‌زاده‌‌جعفر(ع) محمدآباد دامغان، در خانواده‌ای متدین و زحمت‌‌کش پا به دنیا گذاشت. نان حلالی که مشهدی رمضان از راه چاه‌‌کنی بر سر سفره می‌‌گذاشت، قابل فیض شد تا در نهایت دو دسته گل از گل‌‌های بهشتی را تقدیم حضرت دوست کند.چهره جذاب و دوست‌‌داشتنی داشت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید رضا ملکیان 9 اکتبر 14

شهید رضا ملکیان

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

هجدهمین روز آبان‌‌ماه هزاروسیصدوسی‌‌وشش، خداوند رضا را به دست‌‌های زحمت‌‌کش آقای علی‌‌اکبر ملکیان و صغری‌‌خانم بخشید.در خانۀ کوچک علی‌‌اکبر، در منطقۀ «سراوری» شهر دامغان، همیشه نان حلال بر سفره بود و ذکر خدا و زمزمۀ صلوات جاری. رضا در سایه‌‌سار مهربانی‌‌ها و ایمان وافر پدر و مادر روزهای کودکی را پشت سر گذاشت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید عباسعلی کشاورزیان 2 اکتبر 14

شهید عباسعلی کشاورزیان

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

دومین فرزند محمدعلی در سال هزاروسیصدوسی‌‌وپنج در دامغان به‌‌ دنیا آمد. همراه دو برادر و یک خواهرش در روستای وامرزان زندگی خود را شروع کرد. هر روز چند کیلومتر را تا شهر با دوچرخه می‌رفت و برمی‌گشت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب