سپیدهدم نوزدهمین روز مردادماه سال هزاروسیصدوچهلویک در شهرستان دامغان، نسیم تولدش در فضای خانۀ حاجحسن پیچید.
الماسهای اشک در چشمان پدر و مادر برق میزد. بوی خوش صلوات بههمراه دستان شاکر آنها بهسوی آسمان بلند بود. صفای آمدنش نشانهای از نعمتهای الهی بود. در واژههای ذهن پدر نامی بهتر از «فضلالله» برایش برازنده نبود. نامی که فضیلتهای بیشماری را برایش به دنبال داشت.
محمدباقر فرزند ابوالقاسم هفدهم مرداد هزاروسیصدوچهلوچهار در یک خانواده پرجمعیت در روستای غنیآباد دامغان به دنیا آمد. پدرش دامدار و کشاورز بود و از این طریق امرار معاش میکرد. محمدباقر بزرگ شد و با گرما، سختی و زمختی کویر آشنا بود و همین باعث شد که با هر شرایط سختی کنار بیاید.
در سال هزاروسیصدوچهلوشش در روستای غنیآباد به دنیا آمد. دوره ابتدایی را در روستا گذراند و دوره راهنمایی و دبیرستان را در دامغان ادامه داد. اول دبیرستان بود که در کمیته انقلاب اسلامی فعالیت داشت. در روستا نیز در کارهای فرهنگی و انقلابی نقش ویژهای داشت.
از فعالان بسیج روستا بود و سرپرست کتابخانه نیز بود. در سن چهاردهسالگی با اصرار فراوان عازم جبهه شد. در مدت حضورش در جبهه، چندین بار از چند ناحیه بدن مجروح شد. در جبهه امدادگر بود. سرانجام در سیزدهم فروردینماه سال هزاروسیصدوشصتوهفت در ماووت عراق براثر اصابت ترکش به شکم به فیض شهادت نائل آمد. پیکر پاکش در گلزار شهدای غنی آباد به خاک سپرده شد.
خدایا اگر بی نیازی ات را گواه بگیرم، بر تمام لحظات نیازمندی ام، چه حقیرانه اندیشه ام را به رخ کشیده ام. پس ای دانای بزرگ! با توکل به تو، قلم به دست گرفته ام و حسن ختام این لحظه های سرخ را که منتی بود از بهترین و ناب ترین لحظات اندک بنده مخلصت که به تدبیر و تقدیرت شریکم نمودند، به یاری خودت و مدد آنان بر صفحۀ کاغذ جاری کنم اما آخرین اوراق مربوط به گلی دیگر از گل های بهشتی است به نام حسن که به راستی حسن ختام بوستان زندگی آقامهدی گلشنی بود، با دوازده فرزند. نامش را به مدد جوانان اهل بهشت، حسن گذاشت. زمانی که در شهر گنبد چشمانش را باز کرد، سال هزاروسیصدوچهل وچهار بود. کودکی حسن تا قبل از شروع دبیرستان در گنبد گذشت. پس از آن راهی زادگاه پدر، دامغان شدند.حسن که از استعداد و نبوغ سرشاری برخوردار بود، در دورۀ تحصیلات ابتدایی و راهنمایی همیشه از دانش آموزان ممتاز بود. آقامهدی، پدرش، در سایۀ لطف خداوند و کتاب خدا او را چنان پروراند که حسن خوب فهمیده بود زندگی بیهوده نیست.
رجبعلی فرزند نصرتالله سال هزاروسیصدوچهلودو در روستای ورزن چهارده (شهردیباج) دامغان، در یک خانواده مذهبی بهدنیا آمد. با شروع مدرسه، همانند دیگر دوستان همسنوسالش وارد کلاس و درس شد. مقطع ابتدایی را در مدرسه دیانت و راهنمایی را در مدرسه امیرکبیر دیباج گذراند. تا دوم راهنمایی درسش را ادامه داد.
گویی زمین رازهای درونش را در اولین روز بهار سال چهلوسه، وقتی آخرین نوازشهای کمجان نور خورشید را بر پوست خود حس میکرد، هویدا کرد و حاصل این هویدای جهانی، شکوفه و گل بود و همراه این همه سرخوشی و رازگشایی زمین، گلی سرآمد تمام گلها در خانۀ جعفرآقا در آغوش مادر و لبخندهای اهل خانه عطرافشانی میکرد. نامش را محمدعلی گذاشتند.
روز اول بهار سال هزاروسیصدوسیوپنج کاظم و فاطمه فرزند چهارم خود را در آغوش کشیدند. حسین صدایش زدند. یک برادر و دو خواهر دارد. ابتدایی را در زادگاهش روستای نامن از توابع گرگان خواند. در کودکی مادرش را از دست داد. دو خواهرش او را بزرگ کردند. بعد از گذراندن دوران ابتدایی، درس را رها کرد. به دنبال کار رفت. بعد از چند سال، در یک مدرسه خدمتگزار شد. برادرش، حسن به طزره دامغان رفت. حسین هم برای پیداکردن کار پیش برادرش رفت. در سال پنجاهوچهار در ذوب آهن مشغول شد.
نهم فروردینماه هزاروسیصدوسیونه، در روستای حداده از توابع شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. پدرش ابراهیم علیمحمدی، مردی باصفا و با دستانی از جنس غیرت و همت و مادرش فاطمهخانم هم با وجودی مهربان و صداقت، قدرتاللهش نامیدند و همۀ عشقشان را نثارش کردند.
تابستان بود و گرمای طاقتفرسای مردادماه رمق را از تن میربود. حاجذبیحالله و همسرش در انتظاری شیرین قلبشان میتپید. انتظار تولد فرزندی را که در گذر سالهای حماسه و عشق تاریخساز میشود.در سومین روز از دومین ماه گرم سال، درست نزدیک اذان ظهر در روستای علیآباد دامغان، خدا به حاجی و همسرش پسری عنایت کرد. پدر نام او را حسین گذاشت و عقیده داشت نام نیک برای فرزند عاقبتبهخیری میآورد. حاجی مرد بزرگوار و شریفی بود؛ زحمتکش و مهربان.
در سال هزاروسیصدوسیوهفت، گلخانم و نوروزعلی فرزند دوم خود را در آغوش کشیدند و نامش را نعمتالله گذاشتند. پدرش کشاورز بود. سه برادر و یک خواهر دارد. نعمت دوران ابتدایی خود را در زادگاهش زردوان گذراند و برای ادامه تحصیل خود در رشته برق به دامغان و بعد به شاهرود رفت.