شکرالله فرزند علیاکبر و امهحبیبه در دوازدهمین روز از ماه فروردین چهلویک در روستای آهوانوی دامغان پا به عرصه خاکی دنیا نهاد. در هفتسالگی به مدرسه رفت و سیکلش را گرفت. بهخاطر مشکلات مالی ادامه تحصیل نداد و به کار کشاورزی و آزاد مشغول شد.
عزیزکردۀ خدا بود. ندیدم کسی از او به بدی سخن گوید. چه خوب که نامش را عزیزالله نهادند. پدر بامعرفت و دیندارش (معلم قرآن و خیّر و نظامی بازنشسته) آقامحمدحسن و مرحوم مادر بزرگوارش فاطمه رضایی دلخوش به وجود عزیز عزیزالله بودند و او را بهلطف و معنویت پروردند تا در روزگار جوانی دستی به پهلوانی برآورد و در زمرۀ فداییان دین و وطن درآید. کمتر از بیست سال همۀ فرصت اینجهانی او بود.
حسینعلی فرزند محمدرضا، در تاریخ ششم فروردین هزاروسیصدوچهلویک در روستای آهوانو شهرستان دامغان به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا سیکل خواند و در کار کشاورزی به یاری پدر شتافت.
اول بهمن سال هزاروسیصدوسیوشش، محله خوریای دامغان شاهد شنیدن صدای گریه نوزاد دوم حسینآقا بود که او را محمد نامیدند. مادرش محمد را بههمراه چهار برادر و یک خواهر در محیط صمیمی و مذهبی خانواده پرورش داد.
سه تا از فرزندانشان از دنیا رفتند. در سوم آبان سال چهلوشش، خدا غلامرضا را به آنها داد. پدرش حسن، با شغل کشاورزی زندگی را اداره میکرد. مادرش از دوستداران اهل بیت(ع) است.
محمدعلی چشمانش را گشود. درحالیکه مرادعلی و عباسعلی در دو طرف او نشسته بودند و لبخند زیبای برادر یکروزهشان را نگاه میکردند. نیمه تیرماه بود و تابستان. مردم باغستان تویه در پناه خنکای دلچسب و کوهستانی، عمر سپری میکردند.
محمدحسین فرزند غلامحسین سال هزاروسیصدوچهلوپنج در روستای تویهدروار از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. او پنج برادر هم دارد. پدرش برای تأمین مخارج خانوادهاش، دامداری و کشاورزی میکرد.
چهار سال از زندگی مشترک گلمحمد و فاطمه میگذشت. گلمحمد در شرکت زغالسنگ به کار شرافتمندانه کارگری مشغول بود. روزهایی که فاطمهخانم بهتنهایی بار مشکلات زندگی را به دوش میکشید، گلمحمد نیز در سیاهی و تاریکی معدن، رنج دوری و تنهایی فاطمه را میفهمید و به یادش بود.
حسینعلی در اول تیرماه سال چهلوهفت در سایۀ پدری آقامحمد و در میان برادران دیگرش چشم باز کرد. کودکیاش در باغستان تویه رقم میخورد.لبخند مکرر و چهرۀ گشاده و مهربانی، ودیعهای بود که خدایش به او بخشیده بود. شش سال داشت که بههمراه برادران و پدرش نماز میخواند. ربابه خانم، از زمانی که حسینعلی توان راهرفتن داشت او را با خود به مجالس قرآن میبرد تا نوای نورانی آیات حق در تمام وجودش جاری شود.