با کموکاستیهای زندگی بهراحتی کنار میآمد و هرگز لب به شکایت باز نکرد. فقط میخواست کانون خانواده گرم و گرمتر باشد.
به برنامههای مذهبی علاقۀ زیادی داشت، ازجمله شرکت در دعاهای کمیل و توسل و حضور در مسجد و نماز جماعت. مقید به انجام واجبات بود و ترک محرمات. در تظاهرات و راهپیماییها با وجود سن کم شرکت فعال داشت. عصای دست پدر بود و محرم اسرار مادر.
علی فرزند صادقعلی، متولد هشتم مهرماه هزاروسیصدوچهلوچهار روستای تویهرودبار دامغان است.
تحصیلاتش را تا پنجم ابتدایی در دبستان فردوسی زادگاهش گذرانید اما با آنکه در این مقطع وضعیت درسی خوبی داشت و از تمکن مالی نیز برخوردار بودند. به خاطر نبودن مدرسه راهنمایی در تویه مجبور به ترک تحصیل گردید و در کنار پدرش به امور کشاورزی و دامداری پرداخت و تا رفتن به خدمت سربازی همچنان به شغل گلهداری سرگرم بود.
سال هزاروسیصدوچهلوشش خورشیدی در حیدرآباد دامغان فرزند اول احمد اکبری و فاطمه کردی متولد میشود. پدر او را محمود مینامد.
محمود علاقۀ چندانی به درسخواندن ندارد؛ از اینرو تا دوم راهنمایی بیشتر تحصیل نمیکند؛ اما گامبهگام همراه پدر به امور کشاورزی و خشتزنی مشغول میشود و دیری نمیگذرد که کاشیکاری را بهعنوان حرفه اصلیاش انتخاب میکند.
برخلاف خیلی از آدمها که با سخنانشان در بین اعضای خانواده، دوست و فامیل، شناخته میشوند، او را با سکوتش میشناختند. هفتمین فرزند سیده خانم طباطبایی بود.
سکوت و ادب میراثی شد به یادگار، میان خواهران و برادرانش. نوروزعلی فرزند هفتمش را حسینعلی نام نهاد. نوزدهم مردادماه سال چهلوپنج آغازین روز بیقراریهای حسینعلی بود. پدرش کشاورزی میکرد. روستای عباسآباد تمام کودکیاش را در خود جای داده بود. تحصیلات دوره ابتدایی را در عباسآباد گذراند.
انگار فرشتگان معنای گریهاش را فهمیده بودند. وقتی گریه میکرد، صدای شادی در گریههایش موج میزد و از همه شادتر آقا علیاصغر و همسر صبور و مهربانش بودند که شادمانه کودک را در آغوش میفشردند. نامش را محمدتقی گذاشتند. سال سیونه هجری شمسی بود و روز میلاد موعود آلطاها، مهدی(عج)؛ زمین و آسمان از صدای شادی اهالی ایمان و مشتاقان صاحبالامر پر شده بود.
آسمان روستای نمکه در لحظههای نمور و نوازشگر پاییز سال هزاروسیصدوچهلوچهار، شاهد گریههای نوزادی بود که در خانۀ ساده و پر از ایمان آقا سیفالله و همسرش پا به دنیا گذاشته بود. نامش را ذبیحالله گذاشتند. چه کسی میدانست که ششمین فرزند خانوادۀ آقا سیفالله، سرنوشتی آمیخته با نامش خواهد داشت. آقا سیفالله، پاره تنش را از همان کودکی، نذر تمام صبوریهای آقای شهیدان کرده بود.
روز دهم مهرماه سال هزاروسیصدوچهل بود که صدای گریۀ طفلی به خانوادۀ مشهدی رضا شادی بخشید. در شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدر، رانندۀ کامیون بود و با عبور از کوه و صحرا و با زحمت فراوان، چرخۀ زندگی ده سر عائله را میچرخاند.
سال هزاروسیصدوچهلویک محمدحسن فرزند محمدهادی در شهرستان دامغان به دنیا آمد؛ در خانوادهای مذهبی و با ایمان.
دوران ابتدایی را در مدرسه شریعتپناهی درس خواند و مقطع راهنمایی را در مدرسۀ اروندرود گذراند. هنوز نوجوان بود که کارهایش را به قصد قربت انجام میداد. تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم در هنرستان صنعتی ادامه داد.
سیفاللهفرزند عبدالله در سال هزاروسیصدوچهلوپنج در دامغان چشم به جهان گشود. پدرش مغازهداری میکرد و در کنار آن دام هم پرورش میداد. وقتی کوچک بود به خاطر نبودن واکسن، سرخک و حصبه گرفت ولی بهسختی جان سالم به در برد و شفا یافت.
بیستمین روز مهرماه هزاروسیصدوچهلوشش بود که خاک روستای نوای کوهزر دامغان، زر وجود محمد را به رخ مهر آسمان کشید. همان روز زیبای پاییزی بود که آسمان، اشک بارید و احمدآقا مرد سادهدل روستایی دستهای پینهبستهاش را به سر پسرش کشید و در ترنم دلنشین لالایی سکینهخانم، همسرش، همۀ دردها و خستگیها را به فراموشی سپرد.