در کویر تفتیده و بادهای سوزان، مردی از مردان خدا در روستای احمدآباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. حاجغلامحسن نامش را ابوالفضل نامید تا طبق عهدی که با خدایش بسته بود، در آن کویر خشک یادآور سقای تشنهلبان حسین(ع) باشد و از کاروان سالار عشق، معرفت به ارث ببرد. به همین منظور در مراسم تاسوعای حسینی که هرساله در روستای خورزان برگزار میشود سقایی میکرد.
در سال هزاروسیصدوچهلوپنج در شهر تهران، نوزادی با تولد خود خانواده آقای محمدابراهیم شفیعزاده را غرق شادی و شعف نمود. نام جوانه نوشکفته را محمدعلی گذاردند.
محمدعلی تحصیلات ابتدایی را در مدرسهای در تهران گذراند. وی دوران راهنمایی را در مدرسه شهید اندرزگو و دوران دبیرستان را در دبیرستان خوارزم تحصیل نمود. بعد از یک سال به قم رفت و در مدرسه حقانی مشغول تحصیل و فراگیری علوم دینی شد.
در بین شهدای نامآور جمهوری اسلامی ایران شهید شاهچراغی که نه فقط متعلق به مردم دامغان بلکه متعلق به ملت ایران است. یکی از پرچمهای افتخار این مردم عزیز است. «حضرت آیتالله خامنهای(حفظهالله)»
شهید سیدحسن شاهچراغی فرزند روحانی متعهد و عالم عامل سید پرهیزگار مرحوم حاج سیدمسیح شاهچراغی است که نسب شریفش از سلالۀ حضرت امام همام موسی کاظم(ع) است.
شهید سیدحسن شاهچراغی همانی بود که دستان نجیبش بذر شقایق دلدادگی را در دل جوانان شهرش میکاشت. از وادی کویر برخاسته بود. از خاندانی روحانی و با دیانت و دانش. دلش را منزل آیات استقامت کرد و از جنود مخلص موعود آلمحمد(عج) شد. باران باران هدایت از کلامش میجوشید و چشمهچشمه نور از نگاهش میبارید. اگر یک بار نگاهش با نگاهت گره میخورد شیرینی عسل چشمانش در کام جانت مینشست. مردی که با مهر مسیح میآمد و در دل دوست و دشمن جای میگرفت.
روستای حسنآباد تکهای از عرش خدا بود در زمین که به دعای فرشتگان و بر شانههای ایمان جوانمردانی چون آقای سیدعباس و شیرزنانی چون سیدهفاطمه خانم همچنان محکم و پابرجا بود. پنج سال از زندگی مشترکشان میگذشت که دعایشان مستجاب شد و در بیستم بهمنماه سال چهلوپنج، نوزاد پسری در آغوش گرمشان جای گرفت. سیدحسن دعای مستجابشان بود. هیچ استجابتی نیست مگر به بهای رنجی عظیم. رنجها برای آنها تنها نشانهای از دوستداشتن و لطف پروردگارشان.
در دومین روز از بهار سال چهلودو آن زمانی که هنوز سربازان خمینی کبیر در گاهوارهها بودند، در روستای تویه دروار دامغان، چشم خانواده متدین و روحانی «سلطانی» به فرزندی روشن شد که در تاریخ این سرزمین جاودانه گردید. کسی که هم فرزند خلفی برای پدر روحانی خود و هم انسانی آگاه و فرهیخته برای جامعهاش شد؛ تا در سالهایی که جامعه اسلامی ما نیاز به چنین سلحشورانی دلیر داشت، نقش یک قهرمان شهید را ایفا کند.
محمدحسن فرزند غلامحسین، بیستوچهارم اردیبهشتماه یکهزاروسیصدوچهل در روستای مجیدآباد دامغان چشم به جهان گشود و مقطع ابتدایی را در روستای خورزان گذرانید. چون در یک خانواده مذهبی رشد یافته بود تمایل زیادی داشت برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود. برای نیل به این هدف در سال هزاروسیصدوپنجاهوشش وارد حوزه علمیه حاج فتحعلیبیک دامغان شد. مدتی نیز در مدرسه علمیه موسویه (مدرسه آقا) در محضر درس استادان آن حوزه کسب فیض نمود و در این راه موفقیتهایی نیز به دست آورد. در سال پنجاهوهشت جهت ادامه تحصیل و با موافقت و رضایت پدر به حوزه علمیه قم وارد و در مدرسه حضرت آیتالله گلپایگانی سرگرم فراگیری علوم دینی شد. علیرغم اینکه بستگان و اقوام وی در قم بودند برای آن که بهتر بتواند به فراگیری علم و دانش بپردازد ترجیح داد به طور انفرادی در قم زندگی کند. بدین سبب در مدرسه حاج غضنفر حجرهای گرفت و به کسب علم و معرفت و فضایل اخلاقی پرداخت.
دومین روز شهریورماه سیوپنج روستای کلا، گوشهای از کویر سالخورده ایرانزمین زیر نور آفتاب گرم و سوزان پوست انداخته بود که محمدحسن مولودش را برای نخستین بار در آغوش گرفت و نامش را علی نهاد و خداوند بلندمرتبه را هزاران بار شکر کرد.
علی تحصیلات ابتدایی را در روستای محمدآباد گذراند. برای ادامۀ تحصیل همراه خواهرش به شهرستان بهشهر رفت و همزمان در مقطع راهنمایی و در حوزه علمیه رستمکلا مشغول به تحصیل شد.