جستجو در دایره المعارف شهدا

مطالب منتشر شده در دسته ی "شهدای شاخص"

شهید ابوالفضل مهرابی 22 می 15

شهید ابوالفضل مهرابی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

سوم فروردین‌‌ماه سال هزاروسیصدوچهل‌‌ویک هجری شمسی در جوار آستان مبارک امام‌‌زاده‌‌جعفر(ع) محمدآباد دامغان، در خانواده‌ای متدین و زحمت‌‌کش پا به دنیا گذاشت. نان حلالی که مشهدی رمضان از راه چاه‌‌کنی بر سر سفره می‌‌گذاشت، قابل فیض شد تا در نهایت دو دسته گل از گل‌‌های بهشتی را تقدیم حضرت دوست کند.چهره جذاب و دوست‌‌داشتنی داشت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید رضا ملکیان 9 اکتبر 14

شهید رضا ملکیان

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

هجدهمین روز آبان‌‌ماه هزاروسیصدوسی‌‌وشش، خداوند رضا را به دست‌‌های زحمت‌‌کش آقای علی‌‌اکبر ملکیان و صغری‌‌خانم بخشید.در خانۀ کوچک علی‌‌اکبر، در منطقۀ «سراوری» شهر دامغان، همیشه نان حلال بر سفره بود و ذکر خدا و زمزمۀ صلوات جاری. رضا در سایه‌‌سار مهربانی‌‌ها و ایمان وافر پدر و مادر روزهای کودکی را پشت سر گذاشت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید عباسعلی کشاورزیان 2 اکتبر 14

شهید عباسعلی کشاورزیان

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

دومین فرزند محمدعلی در سال هزاروسیصدوسی‌‌وپنج در دامغان به‌‌ دنیا آمد. همراه دو برادر و یک خواهرش در روستای وامرزان زندگی خود را شروع کرد. هر روز چند کیلومتر را تا شهر با دوچرخه می‌رفت و برمی‌گشت.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمدعلی مشهد 1 اکتبر 14

شهید محمدعلی مشهد

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

کویر سر به ­زیر بود و زمستان بی­ صدا بر تن کویر آرام گرفته بود. بی‌قراری شب از بلندترین ثانیه‌هایش عبور می­ کرد؛ در یلدای سال چهل­ وسه و رمضانعلی و فاطمه زیباترین ستارۀ کویر را در آستان خانه­ شان پذیرا شدند. و این­گونه قطره ­های ماه در اولین شب زمستان امیرآباد در خانه­ شان چکیدن آغاز نمود. نامش را محمدعلی نهادند.

کودک کویر و خوشه­ های طلایی گندم و بادهای ماسه­ ای، اینک در زمستان سوزناک کویر مهمان پرخیر و برکت سفرۀ ساده و بی ­ریای آقارمضانعلی و فاطمه­ خانم شده بود و طعم شیرین ایمان و توکل و صبوری از آن پس در ذائقۀ محمدعلی خوش می­ نشست.

کودکی ­اش در کوچه­ پس­ کوچه­ های امیرآباد با صدای بادهای کویر درآمیخته بود و او بزرگ می‌شد با دلی به وسعت کویر.دورۀ ابتدایی را در دبستان موسی­ صدر و دورۀ راهنمایی را در مدرسۀ شهید اندرزگو گذراند.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید حسین مجدی 29 سپتامبر 14

شهید حسین مجدی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

در بیست‌‌ویکمین روز از دومین ماه گرم سال ­هزاروسیصدوسی‌وهشت در یکی از محله‌های قدیمی و باصفای دامغان (خوریا) صدای گریۀ نوزادی با ندای ملکوتی اذان ظهر جمعه درآمیخت و فضای خانۀ مشهدی علی‌اکبر را پر از شور و شعف کرد. مشهدی علی‌اکبر آن روزها سخت کار می‌کرد. کشاورزی، کارگری و باغداری. از خدا تنها روزی حلال می‌خواست و فرزندانی صالح و پاک. نوزاد را حسین نامیدند.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید علی اکبر رمضان قربانی 28 سپتامبر 14

شهید علی اکبر رمضان قربانی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

سال هزاروسیصدوچهل‌ودو در دامغان خداوند به حاج‌محمد رمضان‌قربانی و همسرش پسری عطا کرد. پدربزرگ خانواده به عشق ائمه(ع) و فرزند حضرت اباعبدالله(ع)، او را علی‌اکبر نام نهاد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید ابراهیم رجب بیکی 26 سپتامبر 14

شهید ابراهیم رجب بیکی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

با درخشش خورشید نخستین روز تیرماه سال هزاروسیصدوسی‌وهفت مصادف با چهارم ذی‌الحجه‌الحرام سال هزاروسیصدوهفتادوهفت (ه.ق) در شهرستان دامغان در خانوادۀ مذهبی و مؤمن غلامحسین رجب‌بیکی و معصومه قنادیان فرزندی تولد یافت که چون ولادت وی در موسم حج ابراهیمی بود، ابراهیمش نامیدند.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید محمد ربیع زاده 26 سپتامبر 14

شهید محمد ربیع زاده

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

محمد، آخرین فرزند عباس، در شهریور هزاروسیصدوچهل‌‌ویک در روستای طاق دامغان به‌‌دنیا آمد. ابتدایی را در روستا و راهنمایی را در تهران نزد برادرش و دبیرستان را در دامغان خواند و دیپلمش را در رشته برق گرفت. او چهار برادر و سه خواهر دارد.

ادامه مطلب

ادامه مطلب
شهید رمضانعلی قصابی 21 سپتامبر 14

شهید رمضانعلی قصابی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

ای مهربان بی‌نظیر من! «یا ارحم الراحمین!» من عاجزم از حمد و ستایشت و زبان وجودم قاصر است از سپاس نعمات بی‌کرانت! راضی‌ام! خرسندم! به خود می‌بالم! در پوست هستی نمی‌گنجم و سر به آستان عزتت می‌سایم!از این‌که بندۀ تو هستم؛ از این‌که تو را بندگی کنم؛ فخر و شرف و اعتباری از این برتر نمی‌شناسم که خدایی چون تو دارم.

تو آن‌چنانی که من دوست دارم. مرا آن‌چنان قرار ده که تو دوست داری. در این ماه رحمتت، در این لیالی پرقدرت، در شب‌های رقم‌خوردن سرنوشت بندگانت، سرانجام مرا رضایتمندی خویش قرار ده!

نجواهای عاشقانۀ بانوی پارسای پاک‌دامن به شرف اجابت نایل آمد. خدا در دفتر تقدیر برایش نام مادر شهید تقریر کرد.

شهید رمضانعلی قصابی در هفدهم اسفندماه سال ‌هزاروسیصدوسی‌وهشت مقارن با ماه مبارک رمضان در محلۀ قدیمی خوریای دامغان به دنیا آمد.

او در دامن مادری پاک و بی‌آلایش و پدری متدین و خیّر که از کاسبان خوش‌‌نام شهر بود بالید و قد کشید. به‌‌رسم مثل همۀ بچه‌ها هفت‌ساله که شد پای به دبستان نهاد و تحصیل را آغاز کرد. در سایۀ تعلیم و تربیت دینی خانوادۀ قصابی و هوش و ذکاوت ذاتی و سرشاری که داشت، وجودش دردانۀ بی‌بدیلی شد مایۀ فخر و مباهات خاکیان و افلاکیان.

تحصیلاتش را تا گرفتن گواهی‌نامۀ دیپلم در شهرستان دامغان به پایان رسانید. در تمام طول تحصیل همواره جزء معدود شاگردان ممتاز کلاس بود. سال‌های آخر دوران دبیرستان رمضانعلی هم‌زمان با اوج‌گیری مبارزات انقلاب اسلامی بود. او به‌همراه شهید اندیشه و قلم سیدحسن شاهچراغی اقدام به پخش اعلامیه‌های امام‌خمینی(ره) در تاریکی شب می‌نمود و مرتب در جلسات انقلابیون شرکت می‌کرد.

پیوند ناگسستنی با مطالعه و کتاب داشت. تقیدش به نماز اول وقت، زبانزد همۀ خانواده بود. مسجد و محافل مذهبی را مأمن و پناهگاه دلش می‌دانست. تقوا، تواضع، تدبر و تفکرش مثال‌زدنی بود. احسان، استقامت، شهامت، شجاعت، بلندهمتی، قوت اراده، کظم غیظ و زیباسخن‌‌گفتنش او را در دل همه جای داده و مسؤولیت‌پذیری، نظم و وفایش او را خواستنی‌تر کرده بود.

با پیروزی انقلاب اسلامی به دعوت شهید سیدابوالقاسم داودالموسوی دامغانی مبنی بر تشکیل هستۀ سپاه پاسداران لبیک گفت.

در تاریخ دهم اردیبهشت‌ماه ‌هزاروسیصدوپنجاه‌وهشت پس ‌از گذراندن دورۀ آموزشی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و آن‌گاه داوطلبانه عازم سیستان و بلوچستان شد. با تلاشی خستگی‌ناپذیر در جهت دفع شر دشمنان داخلی کوشید.

با آغاز شرارت‌های منافقان و اشرار ضدانقلاب در غرب کشور به همراه شهید محمد قربانی فرمانده وقت عملیات سپاه پاسداران شهرستان دامغان به‌عنوان عضو گردان پیادۀ رزمی عازم کامیاران شد و از آنجا با هلی‌کوپتر وارد لشکر ۲۸ سنندج شد و با کمک نیروهای مخلص به دفاع و پاک­سازی شهر از اشرار پرداخت و پس از بازگشت به تعلیم دورۀ مربی‌گری تربیت‌بدنی و عقیدتی همت گماشت. جهت تکمیل دورۀ عقیدتی سعی فراوان نمود.

هنگام حماسه و ایثار بی‌نظیر بود و هنگام بندگی خدا بی‌مانند. پارسایی که ذکر خیرش در آن سوی سماوات بود و سلوکیان در نسیم صلواتش مناجات می‌کردند.

به جبهه ارادات داشت و به امامش عشق می‌ورزید هر جا که بود لبیک‌گوی ندای رهبرش بود. با درایت خاص و مدیریتی که از خود نشان می‌داد از سوی مسؤولین واحد آموزش عقیدتی- سیاسی با عنوان معاونت رزمی واحد مربوطه به ستاد مرکزی معرفی و راهی جبهه‌های نور گردید.

در حضوری قهرمانانه در عملیات فتح‌المبین شرکت جست و در آن عملیات از ناحیۀ صورت مجروح شد. در عملیات خیبر براثر بمباران نیروهای بعثی عراق شیمیایی شد.

سپیدی آسمان و خاک جبهه برایش جذبه‌ای بی‌مثال داشت که با سر می‌دوید آنجا. ما در مقام گفتن از تو، ناتوانیم ولی با زبان‌ بی‌زبانی تکرار می‌کنیم تو را از هرکجا که گذشته‌ای؛ از سیستان‌ و بلوچستان، کردستان، عملیات فتح‌المبین، خیبر و …

در بهار سال ‌هزاروسیصدوشصت‌ویک ازدواج کرد و خردادماه همان سال به‌عنوان مأمور از طرف معاونت رزمی واحد آموزش عقیدتی ستاد مرکزی قرارگاه به کرمان اعزام شد.

همراه شریک زندگی فصل دیگری از خدمت به مردم در مناطق محروم کرمان را آغاز می‌کند و در راه تعلیم و آموزش‌های نظامی و عقیدتی به سپاهیان و بسیجیان از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کند.

هزار سر سودایی، هزار دل دریایی هنوز عشق را با نفس‌های سبز او اثبات می‌کنند. رمضانعلی از طوفان حوادث روزگار با چراغ بیداری گذر کرد.

سی‌ام اردیبهشت‌ماه سال ‌هزاروسیصدوشصت‌وسه او به‌‌همراه تنی‌ چند از فرماندهان سپاه کرمان برای انجام مأموریت به باختران اعزام شده بودند. دراثر سانحۀ تصادف در محور کنگاور به باختران از ارتفاع عقیده آسان و بی‌دریغ از جان خویش گذشت. مردی که از مخزن نهانی ایمانش انوار آفتاب می‌تابید.

عاقبت رفت به همان جا که دلش می‌خواست. او از تبار صاعقه بود. شکوه رجعتش آینه‌ای برابر پندار ما گذاشت تا خویش را به تماشا بنشینیم.

حریر جسم پاکش بر تابوتی از خاطرات روشن مرد ایمان و عقیده و جهاد بر دوش مردم شهرش تشییع شد و در گلزار فردوس رضای دامغان در جمع دیگر یاران شهیدش آرام گرفت.

           «هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق»

“راهش جاوید باد”

ادامه مطلب
شهید محمد قربانی 20 سپتامبر 14

شهید محمد قربانی

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

خداوند قوی‌ترین دوست آقا رضا بود. همسر مهربان و صمیمی‌اش صغراخانم هم، به خدا ایمان داشت و عشق می‌ورزید. دو فرزندشان محمدحسین و فاطمه در سایه این الفت و یک‌‌رنگی بزرگ شده بودند. این زن و مرد مؤمن و زحمت‌کش دنیا را محضر خدا و محل امتحان خود می‌دیدند.

محمد نیز هدیه خدا بود به ایشان در پانزدهم آذرماه سال هزاروسیصدوسی‌‌وشش. پس از نذر هفت‌‌ساله‌شان و توسل‌شان به امام‌‌هشتم(ع) محمد به دنیا آمد و عهد آن‌ها را با خدا استوارتر کرد. تا هفت سال هر وقت موی سرش بلند می‌شد، کوتاه می‌‌کردند و از آن نگهداری می‌نمودند تا هم‌‌وزن آن طلا به آستان بهشتی امام ‌‌هشتم(ع) هدیه کنند.

ادامه مطلب

ادامه مطلب