علی فرزند غلامحسین بیستوهشتم تیرماه هزاروسیصدوچهلوشش در دامغان پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش کاسب بود.
دیپلم داشت. روشنفکر بود و آگاه به مسائل روز جامعه و همین باعث شد که او بیتفاوت از کنار مسائل سرنوشتساز نگذرد. کنکور داد و قبول شد؛ اما دانشگاه نرفت.
عضو رسمی سپاه شد. در چند مرحله به جبهه رفت. تکتیرانداز بود و فرمانده دسته. همرزمانش میگفتند: «علی در غواصی و شناگری توانا بود. خادمالحسین میشد و کارهای تدارکات را هم انجام میداد و…» حدود بیستوپنج ماه و دو روز خاک جبهه حضورش را به یاد دارد.
سرانجام در بیستونهم تیرماه سال شصتوشش در عملیات تک جزیره مجنون براثر اصابت تیر به شکم به شهادت رسید. فردوس رضای دامغان آرامگاه اوست. دو برادر دیگرش هم به شهادت رسیدند.
اسدالله فرزند غلامحسین، سال هزاروسیصدوچهلویک در محله معصومزاده دامغان در یک خانواده مؤمن و مذهبی پا به عرصه وجود گذاشت. دوره ابتدایی را در مدرسه پهلوی و راهنمایی را در مدرسه اروندرود تمام کرد و در هنرستان شهید چمران در رشته ساختمان دیپلم گرفت.
سال هزاروسیصدوسیونه روستای وامرزان دامغان، شاهد رویش جوانۀ وجودش بود. نام عباس را برایش برگزیدند. شاید هم در ناصیهاش خوانده بودند که او در آینده مردی میشود باادب و اخلاق. باصفا و دلاور مثل علمدار کربلا.پدرش علیرضا مردی بود بسیار متدین؛ اهل علم و دلشیفتۀ خاندان عصمت و طهارت. عباس در گذر سالها و روزها بزرگ و بزرگتر شد. قد کشید و به مدرسه رفت. پس از دوران ابتدایی برای ادامۀ تحصیل در مقطع راهنمایی به مدرسۀ اروندرود و برای گذراندن دوران دبیرستان به هنرستان صنعتی شهرستان دامغان رفت.
اولین روز آذرماه سال هزاروسیصدوچهل در روستای حاجیآباد بستجان دامغان، ششمین فرزند عزتالله و فاطمه به دنیا آمد. نامش را محمدرضا نهادند.محمدرضا پسر بزرگ خانواده و عزیزدردانۀ پدر و مادرش بود. آنقدر خوب تربیتش کردند که نگو. هیچ چیزی برایش کم نگذاشتند.
فرزند سوم عباس و شکر، دوازدهم اردیبهشت سال هزاروسیصدوچهلویک در روستای عبداللهآباد دامغان به دنیا آمد. پدرش کارمند راهآهن بود. یک روحانی سید نامش را محمدرضا گذاشت. او را نذر امامرضا(ع) کردند. شش برادر و سه خواهر دارد. ابتدایی را در روستای عبداللهآباد خواند و قسمتی از ایام تحصیل را در بخش امیرآباد (امیریه) گذراند. در رشته اقتصاد دیپلم گرفت.
غروبها، صدای بال پرستوهای مهاجر آسمان روستای قادرآباد را پر میکرد. شهریورماه بود و نسیم خنک و روحبخش غروبهنگام، جان را مینواخت. خانهای کوچک درست در وسط روستا متعلق به آقا سیفالله بود. سوم شهریورماه سال چهلویک، حسن سومین فرزند خانواده چشم گشود.تحصیلات دوره ابتدایی را در روستا به پایان رساند. برادر بزرگ او در تهران زندگی میکرد. برای ادامه تحصیل و زندگی به تهران مهاجرت کرد.
بیستم مرداد سال چهلودو در روستای غنیآباد دامغان به دنیا آمد. همزمان با سیزدهم رجب بود. نامش را علیرضا گذاشتند. فرزند ششم خانواده بود. چهار برادر و دو خواهر دیگر هم دارد. پدرش محمدحسین کشاورز بود و باغدار. وضع مالیاش مساعد بود.
علی فرزند حسین در سال هزاروسیصدوچهلوشش در شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. دو برادر و سه خواهر دارد.از کودکی آرام و صبور بود. شرکت در مراسم مذهبی کمکم شخصیتش را رشد داد. در کارهای خانه و مزرعه یار و همراه پدر و مادرش بود.تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم در دامغان به پایان رساند. از سال دوم راهنمایی به عضویت جهاد درآمد و در بسیج هم حضور فعال داشت.
روستای مالخواست نه برق داشت نه آب لولهکشی؛ اما زنانش عاشقانهها میسرودند و مردانش مشق غیرت میکردند.ششم مرداد هزاروسیصدوسیوپنج میرقربان فرزند میرباقر به دنیا آمد. مادرش کبریخانم هرچه ایمان و عشق در وجودش بود به کامش ریخت و پدرش رازورمز مردی و مردانگی را به او آموخت. در خانوادهای پرجمعیت راستی و مهربانی را مکرر دید.
بهار رسیده بود و پرده از عاشقی زمین برداشته بود. پوست زمین هزار پاره شده بود و در هر ترکش، رویشی سبز از لطافت فرشتگان، ظهور کرده بود. روزهای پرازدحام رویش درختان بود و انسانی نیکوخصال که به اذن خالق، پا بر بهشت زمین میگذاشت. محمدتقی نوزادی که در دوم اردیبهشت چشمانش را بر زمین سبز گشود و بههمراه برگ برگ درختان و گلها دست شکر را با صدای گریه به آسمان خدایش بلند کرد.سال چهلوچهار شمسی، زینبخانم و آقارمضان، گل خوشبوی محمدتقی را در آغوش گرمشان جای دادند.
رستمآباد و محله چیذر تهران نقطه رویش محمدتقی بود. آنجا که همیشه آسمانش عطرآگین و زمینش متبرک بود به یاد و ضریح پاک امامزاده علیاکبر(ع). محمدتقی کودکیاش را در همان محل متبرک میگذراند.