رجبعلی فرزند نصرتالله سال هزاروسیصدوچهلودو در روستای ورزن چهارده (شهردیباج) دامغان، در یک خانواده مذهبی بهدنیا آمد. با شروع مدرسه، همانند دیگر دوستان همسنوسالش وارد کلاس و درس شد. مقطع ابتدایی را در مدرسه دیانت و راهنمایی را در مدرسه امیرکبیر دیباج گذراند. تا دوم راهنمایی درسش را ادامه داد.
مظفر چهارم شهریور هزاروسیصدوسیونه در خانه مشهدی محمدعلی در روستای عبداللهآباد دامغان چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی را در روستای خود و راهنمایی را در شهر نزد پدربزرگ و داییاش خواند.
در یکم فروردین سال هزاروسیصدوسیونه فرزند دیگر تقی و فاطمه عبیری در روستای تویهرودبار دامغان به دنیا آمد. سه برادر و یک خواهر دارد. پدرش کشاورزی میکرد و محمدتقی سه سال بیشتر نداشت که پدر او را تنها گذاشت. بعد از آن مادر با پختن نان، مخارج زندگی او و خواهر و برادرانش را تأمین میکرد.
نهم فروردینماه هزاروسیصدوچهل، خداوند گل وجود محمدحسن را به دستهای زحمتکش فضلالله و دامن پاک فاطمهخانم هدیه کرد. محمدحسن در شهرستان گلپایگان بر سر سفرۀ زحمتکشی پدر و زیر سایۀ بلند محبتهای بیدریغ مادر، روزهای شیرین کودکی را گذراند. پشت نیمکتهای چوبی شهرستان دورۀ ابتدایی و راهنمایی را به پایان رساند و پس از آن درس و بحث را کنار گذاشت و شانه به شانۀ پدر کشاورزی میکرد و نجاری.
پنجم مردادماه چهلوپنج بهدنیا آمد. مهدی فرزند ششم حاج قربانعلی بود. زندگی با وجود ده خواهر و برادر دیگر بیکموکاست و روبهراه بود. برای انقلابیبودن فرقی نمیکند چندساله باشی. درست مثل مهدی که با وجود دوازدهسالگی پای ثابت راهپیماییها بود و در مسیر جریان انقلاب به انقلاب درونی خویش میاندیشید.
محمدحسن فرزند علیاصغر در سال هزاروسیصدوچهلوسه، در روستای جزن دامغان در یک خانواده ششنفره به دنیا آمد. دوران دبستان و راهنمایی را در روستا گذراند. برای ادامه تحصیل به دامغان رفت و در هنرستان شهید چمران به تحصیل پرداخت.
گویی زمین رازهای درونش را در اولین روز بهار سال چهلوسه، وقتی آخرین نوازشهای کمجان نور خورشید را بر پوست خود حس میکرد، هویدا کرد و حاصل این هویدای جهانی، شکوفه و گل بود و همراه این همه سرخوشی و رازگشایی زمین، گلی سرآمد تمام گلها در خانۀ جعفرآقا در آغوش مادر و لبخندهای اهل خانه عطرافشانی میکرد. نامش را محمدعلی گذاشتند.
اولین فرزند زندگی مشترک محمد خلیلنژاد و سیدهفاطمه شمسینژاد، متولد اولین روز تابستان داغ کویر دامغان در سال هزاروسیصدوچهلودو بود. علیاکبر که به قول مادر قرار بود اسمش محسن باشد از پدر درس درستکاری میگرفت و از مادر، سرمشق صبوری. او که تنها چند بهار را در کویر تفتیده تجربه کرده بود به اقتضای شغل پدر بههمراه خانواده راهی تهران شد. بخشی از دوران تحصیل خود را در کرج سپری کرد. خواندن آثار شهید مطهری و شهید دستغیب پنجرهای از شناخت جاودانهزیستن را پیش رویش گشود؛ بهگونهای که از آنپس برای حضور در جریان انقلاب حجت موجهی داشت.
تازه گرمای نورس سومین ماه بهار سال هزاروسیصدوچهلوهفت تنپوش بلندیهای شمیران تهران شده بود که حسین مهمان خانه حاجرجبعلی خلیلنژاد شد. اگرچه شناسنامهاش او را متولد اول خرداد چهلوهفت ثبت کرده است اما او سالها بعد از شهادت در رویایی صادق تاریخ شهادتش را، تاریخ تولد خود اعلام میکند.