فرزندی از دل کویر، از شهر پستههای خندان دامغان که در بهارستان روستای زرینآباد قدم بر خاک دنیا نهاد.
حسنآقا مرد دیندار و اهل اخلاص، شادمان از تولد چهارمین ستارۀ زندگیاش، کودک را در آغوش کشید و بوسهای بر گونهاش نهاد. صدای اللهاکبر اذان پدر در گوش جان نوزاد پیچید. پدر به عشق ائمۀ اطهار(ع)، او را محمدحسین نامید و به سرور و سالار شهیدان(ع) سپرد تا او نیز در رکاب امام خویش باشد.
عامر در اولین روز بهار سال هزاروسیصدوچهلوشش در خانقین عراق در آغوش گرم مادر و چشمان بارانی پدر از فرط شادی دیده گشود. شش سال بیشتر نداشت که برای همیشه مهربان مادرش با او خداحافظی کرد. آن روزها طعم تلخ تنهایی نیز بر رنجهای دیگر امینمحمد و عامر اضافه شده بود.
محمدحسین مردی از جنس آینه و آفتاب و نور، مردی از مهر فراتر، سرافراز و صبور و دلاور. قلبش گواه آن سعادت که نصیب اوست. در بیستوپنجمین روز از اولین ماه سال هزاروسیصدوبیستوسه در روستای امیرآباد دامغان (شهر امیریه) به دنیا آمد و با ولادتش عشق متولد شد. رشادت رشد کرد و ایثار معنا گرفت.
به گواهی شناسنامه، علیرضا از اهالی تهران است اما به راستی او متولد مهران بود. جایی که آسمانی شد و نقطه پرواز او بود. علیرضا متولد بیستوهفتم آذرماه سال چهلویک در خانوادهای که سهم مهربانی پدر و مادر باید بین چهار برادر و پنج خواهر قسمت میشد، به دنیا آمد.
پدرش پیمانکار آزاد شرکت نفت و راننده کامیون بود و تمام جادههای زندگی را با چرخهای همت و تلاش در کسب روزی حلال طی میکرد.
از سالهای تحصیل در مقطع متوسطهاش خیلی نگذشته بود که آن مرد الهی، روح خدا، در بهمن بهارآیین آمد و درهای باغ معنا را به روی مشتاقان گشود. او در صف جوانانی قرار گرفت که دلش برای خاک وطن میتپید و بدین ترتیب جان علیرضا هم در بهار انقلاب شکوفا شد.
رشد و تربیت در خانوادهای متدین و مذهبی زلف آرزوهای او را با شهادت گره زد. در کنار پدر مشق زندگی میکرد. هم کار میکرد و هم در کمیتههای مردمی برای خدمترسانی به مردم شرکت فعال داشت.
علیرضا در کارهای فنی مثل تعمیرات رادیو و تلویزیون مهارت خاصی داشت. وسایل همسایگان و اهالی محل را به صورت رایگان درست میکرد.
از ابتدای جنگ تحمیلی تا تیرماه شصتوپنج بارها به جبهه جنگ رفت. در سپاه گیلانغرب بیش از پنج سال حضور فعال داشت و به عضویت سپاه درآمد. علیرضا آرامش را در کنار دوستان و در نوازش گلوله و خمپاره و ترکش، بارها و بارها تجربه کرده بود و زخمهای بسیار نشان افتخار او شد تا در پیشگاه خداوند تهیدست نباشد.
هر چند موج انفجار منطقه نفت شهر تمام توان و حس پای راستش را گرفت و یک ماهی را در بیمارستان تهران مهمانش کرد اما میدان مبارزه تنها میعادگاه او بود و دوستان مبارزش.
جنبوجوش زیاد سبب شد تا بین دوستان معروف شود به علی چرچیل.
دیماه شصتودو ازدواج کرد. حالا زمزمههای عاشقانهاش را در کنار همراهی مهربان در گوش زمین و آسمان میخواند.
علیرضا پدری مهربان بود و مسافری بیقرار. همسر و فرزند و جسم زخمی و ناتوان، گواه تمام بیقراریهایش بودند.
سال شصتوچهار عضو پلیس قضایی شد اما همچنان مسافری با کولهای از جنس شهادت. کربلای۱ و خاک مهران میعادگاهش.
دهم تیرماه سال شصتوپنج پایان شش سال تلاش و انتظارش بود. مسافر هیچ ردی از خود بر جای نگذاشت. تنها رد زمینیاش سنگ مزاریست که در روستای مؤمنآباد دامغان او را از اهالی بهشت معرفی میکند.
علیفرزند ابراهیم، پانزدهم مهرماه سال هزاروسیصدوچهلودو در روستای حسینان منطقه سرکویر دامغان به دنیا آمد. تا پنجم ابتدایی درس خواند. از سیزدهسالگی کارگری میکرد. اهل دعوا نبود حتی وقتی که حرف غیرمعقولی میشنید و به نظر میرسید حق با اوست. با آرامشش شخصیت خودش را حفظ میکرد.
در یکی از روزهای خوب خدا، به سال هزاروسیصدوشانزده، خداوند به خانوادۀ احمدآقا فرزند پسری عطا کرد. پدر نامش را همنام کریم اهلبیت(ع)، حسن گذاشت. حسن در آغوش گرم و مهربان مادر و در سایۀ دستان پینهبستۀ پدری زحمتکش و متدین قد کشید و بالید.
سیدمحمد فرزند سیدکمال و فاطمهسلطان، سال هزاروسیصدوچهلوپنج هجری شمسی در روستای طاق از توابع شهرستان دامغان متولد شدهاست. وی در دامان مادری متدین و پدری زحمتکش که در کارخانۀ ذوبآهن کار میکرد پرورش یافت.
تا سال سوم دبیرستان را تحصیل کرد. عضو بسیج بود که تکتیرانداز شد و در منطقۀ سردشت استان کردستان رزمید.
در تاریخ بیستوششم شهریورماه سال شصتودو پس از دویستوهفت روز حضور در جبهه هنگام مبارزه با افراد ضدانقلاب تیری به سرش میخورد و شهید میشود. مزار شهید سیدمحمد میرکمالی در گلزار شهدای روستای طاق واقع است.
سیدابوالفضلفرزند سیدمهدی در سال هزاروسیصدوچهلوپنج در روستای آستانه از توابع دامغان به دنیا آمد. دوساله بود که مادرش را از دست داد. پدرش برای بزرگکردن او مجبور به ازدواج مجدد شد.
ابتدایی و راهنمایی را در روستای آستانه و آهوانو گذراند. برای ادامه تحصیل به هنرستان کشاورزی (شهید محمد منتظرقائم) امیرآباد رفت.
به نماز جماعت خیلی اهمیت میداد و همیشه اطرافیان را به آن سفارش میکرد.
اولین بار در شانزدهسالگی، با دستکاری شناسنامه و تغییر تاریخ تولد به جبهه اعزام شد. حدود سیصد روز در جبهه بهعنوان تکتیرانداز خدمت کرد.
دهم فروردین هزاروسیصدوشصتوچهار، در ارتفاعات مهران براثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید. او را در گلزار شهدای آستانه دفن کردند.
الیاس بیستونهم مهر هزاروسیصدوسیوپنج در مهماندوست، یکی از روستاهای شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدر و مادرش، غلامحسن و سکینهخاتون نام دارند.وی تحصیلاتش را تا ششم ابتدایی گذراند.
خداوند سفرۀ مهمانیاش را گشوده بود که گروهی از عالمیان دعوتش را شنیده و بر سفرهاش گرد آمده بودند و خرم از این مهمانی باشکوه. آقا محمود بههمراه همسر و اهل خانهاش در این بزم باشکوه خداوند به عبادت و بندگی خود مشغول و البته منتظر مهمانی بودند از جنس آسمان آبی و آرام.
فروردین سال سیوهشت نیز گلستانی شده بود با عطر گلهای بهاریاش. نسیم خنک حیات در سرتاسر شهر کوچک و کویری دامغان پیچیده بود. در پنجمین روز بهار نوزادی چشمهایش را گشود که با آمدنش بوستان خانۀ آقا محمود معطر شد. به یاد هشتمین امام، آقا محمود نامش را رضا گذاشت تا در بندگی و خلوص، مرضیه الطاف خدایش گردد.