نوشته هایی با برچسب سپاه پاسداران
31 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
از کودکی سایۀپرمهر پدر بالای سرش نبود و مادر با سختی فراوان او را بزرگ کرد تا ادامهدهندۀ شغل پدر در آسیاب باشد.
تنها پسر خانواده بود و عهدهدار مسئولیت دو خواهر. او که فرزند سوم و چشموچراغ خانه محسوب میشد؛ فعال بود و پرتلاش. نهتنها برای خدمت به نزدیکان بلکه به همۀ مردم تا میتوانست کمک میکرد.
متولد هفتم مهرماه سال هزاروسیصدوهجده بود در منطقۀ کوهستانی و سرسبز شهر دیباج. مدرک تحصیلیاش ششم ابتدایی را نشان میدهد ولی در یک نگاه او را چون شخص تحصیلکردهای میدیدی و صاحبنظر.بزرگتر که شد به کشاورزی پرداخت. بعدها بهعنوان انباردار در ذوبآهن استخدام شد.
سربازی نرفت و معاف شد؛ چون کفیل مادر بود بعد از فوت پدر. عزیز و دردانۀ مادر بود.
در انجام فرایض دینی خصوصاً نماز و روزه و داشتن حساب سال جدی بود. در مشکلات و کارهای مهم با توکل به خدا و توسل به ائمه معصومین(ع) با دیگران نیز مشورت میکرد. قدر شبهای قدر را خوب میدانست.
متأهل بود و شش فرزند داشت. با اینکه خانوادۀ پرجمعیتی داشت و یک حقوق کارگری، از کمک به دیگران کوتاهی نمیکرد و از نظر حلال و حرام بسیار دقیق بود و بااحتیاط.
معمولاً تکتیرانداز بود و مدت صدونودوهشت روز حضورش در میادین نبرد برگهای زرین پرافتخار عمرش را جلا بخشید.
سرانجام در تاریخ چهارم دیماه سال هزاروسیصدوشصتوپنج در عملیات کربلای ۴ ندای حق را لبیک گفت و به طرز نامعلومی مفقود گردید. چشمان منتظر زن و فرزندانش بعد از سه سال از انتظار بیرون آمد و با کشف پلاک و پیکر بیسر، شهادتش محرز شد و بر روی دستان مردم تشییع و در روستای فیروزآباد دامغان به خاک سپرده شد.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
31 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
هنوز سه بهار از عمرش سپری نشده بود که از نعمت پدرش محمدقلی محروم شد. از کودکی مهربان بود و مردمدوست و پشتکار عجیبی داشت. هر مسئولیتی را که میپذیرفت به نحو احسن آن را انجام میداد.
در سال هزاروسیصدونوزده چشم به جهان گشود. در روستای علیآباد مطلبخان از توابع شهرستان دامغان. از همان طفولیت معلوم بود که در آینده مرد بزرگی خواهد شد. علاقهاش به قرآن و نماز اول وقت و جمعه و جماعت بر این باور میافزود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
31 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
تابستان بود و گرمای طاقتفرسای مردادماه رمق را از تن میربود. حاجذبیحالله و همسرش در انتظاری شیرین قلبشان میتپید. انتظار تولد فرزندی را که در گذر سالهای حماسه و عشق تاریخساز میشود.در سومین روز از دومین ماه گرم سال، درست نزدیک اذان ظهر در روستای علیآباد دامغان، خدا به حاجی و همسرش پسری عنایت کرد. پدر نام او را حسین گذاشت و عقیده داشت نام نیک برای فرزند عاقبتبهخیری میآورد. حاجی مرد بزرگوار و شریفی بود؛ زحمتکش و مهربان.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
31 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در سال هزاروسیصدوسیوهفت، گلخانم و نوروزعلی فرزند دوم خود را در آغوش کشیدند و نامش را نعمتالله گذاشتند. پدرش کشاورز بود. سه برادر و یک خواهر دارد. نعمت دوران ابتدایی خود را در زادگاهش زردوان گذراند و برای ادامه تحصیل خود در رشته برق به دامغان و بعد به شاهرود رفت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
31 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در سال هزاروسیصدوبیستوپنج، در روستای چهارده (دیباج فعلی) دامغان به دنیا آمد. در چندماهگی پدرش، نجف، را از دست داد. در چهلسالگی هم فرزندش علی را به پیشگاه خدا تقدیم کرد تا خون این پدر و پسر نگهبان دین و وطن باشد. در کنار پدربزرگ و مادرش، زهرا، در دیباج زندگی را گذراند و بعد از مدتی با مادر به شهر رفت. تا ابتدایی بیشتر درس نخواند و به بنایی مشغول شد و ازدواج کرد.
با پیروزی انقلاب، برای دیدن امامخمینی(ره) به تهران رفت. با شروع جنگ، عضو بسیج شد. دو دختر و چهار پسر دارد. از طرف بسیج به جبهه اعزام شد. تقریباً مدت چهارصدوشش روز را در جبهه بود. آخرین مسؤولیتش فرمانده دسته بود. چندبار مجروح شد. در بیمارستان بستری شد ولی خانوادهاش اطلاع نداشتند. با شنیدن خبر شهادت پسرش، علی، بیشتر به جبهه میرفت.
چهارم دیماه سال هزاروسیصدوشصتوپنج، در شلمچه عملیات کربلای ۴ با انفجار مین و برخورد ترکش به هر دو پا زخمی شد و به شهادت رسید. او را در گلزار شهدای دامغان، فردوسرضا، دفن کردند.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب
31 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
چند ماهی بود که آقای مسلم غریببلوک و همسرش شهربانو، در انتظار تولد کودک خود بودند.سال هزاروسیصدوچهلونه بالأخره انتظار به سر رسید و برای اولین بار گریه نوزادی خانه آقای غریب بلوک را پر از شادی و طراوت کرد. پدر به برکت تولد اولین فرزند، نام اولین امام خود را روی او گذاشت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
31 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در ششمین روز فروردین سال چهلوچهار، مشهدی عباسعلی گل نوشکفتۀ باغ زندگیشان را در آغوش گرفت و سجدۀ شکر به جا آورد. دل صبور و عاشق مادر خواست که نام فرزندش علیاصغر باشد. به یاد صبوریهای بانوی صابران در مواجهه با تندبادهایی که در راه است.
علیاصغر کودکیاش را تا پایان دورۀ ابتدایی در زادگاهش روستای طزره به پایان رساند. در کنار پدر به کشاورزی و دامداری هم مشغول میشد. چوپانی نیز کاری بود که در کنار تحصیل او را سرگرم کرده بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
30 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بیریا بود و فقط به رضای حضرت حق میاندیشید. گمنام بود اما نامآور؛ نسبت به دیگر رزمندگان سن و سالی داشت و مانند برادر بزرگتر سایهاش بر سر سنگرنشینان مینشست. همرزمانش طعم شجاعت و تدبیر او را در شبهای عملیات برای همیشه در ظرف جانشان نگه خواهند داشت.
در سال هزاروسیصدوسیوچهار در روستای محمدآباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. در دامان پرمهر خانوادهای مذهبی و اصیل. با ورودش چلچراغی شد برای نورانیت خانه پدر و گرمای دل مادر.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
30 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
هشتمین روز مردادماه سال هزاروسیصدوچهل صدای گریهاش که در فضای خانه پیچید، شادی در دل اهالی خانه جای گرفت و اشک شوق در چشمان علیاکبر و سیدهصغری حلقه زد. در آسمان ابری چشمانشان شکر و رضا موج میزد.نامش را محمود همنام پیامبر پاکی و نور گذاشتند.در تهران به دنیا آمد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
30 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
داوود فرزند محمدحسن در سال هزاروسیصدوچهلوهفت در تهران به دنیا آمد. آن زمان پدرش در راهآهن کار میکرد. اولین فرزند خانواده بود. بهخاطر کار پدر به دامغان آمدند. داوود تحصیلات ابتداییاش را در روستای صلحآباد دامغان به پایان رساند. در کار کشاورزی کمک حال پدرش بود.
در دوران دفاع مقدس، از طرف سپاه پاسداران به جبهه اعزام شد. چهار ماه در جبهه بود و در عملیات بیتالمقدس۳ منطقه ماؤوت عراق در بیستوپنجم اسفند شصتوشش، به شهادت رسید.
هماکنون پیکر مطهرش در گلزار شهدای روستای صلحآباد آرمیده است.
“راهش جاوید باد”
ادامه مطلب