حسین فرزند علیاصغر در بیستودومین روز از یازدهمین ماه سال هزاروسیصدوسیوپنج در شهرستان شاهرود، در خانوادهای متوسط، مؤمن و زحمتکش به دنیا آمد. در دامن پاک مادر و آغوش گرم پدر آرامآرام بالید و قد کشید و تا کلاس ششم ابتدایی را در شهرستان شاهرود درس خواند. بعد از آن با وجود سنوسال کمی که داشت به دنبال کار و کسب معاش رفت.
امیرهوشنگ در اولین روز از اردیبهشتماه سال هزاروسیصدوچهلویک در شهرستان کردکوی به دنیا آمد و پدر بزرگوارش، رمضانعلی، نام امیرهوشنگ را برایش برگزید. امیرهوشنگ دوران خردسالی را با بازیهای کودکانه و شیطنتهای شیرینش پشتسر گذاشت. هفتساله که شد پای به دبستان نهاد و تا کلاس پنجم ابتدایی را در کردکوی درس خواند. بعد از آن بههمراه مادر و خواهر و برادرش به دامغان آمد و همزمان با ادامه تحصیل تا سوم راهنمایی به شغل برقکاری مشغول شد. با شروع جنگ داوطلبانه به خدمت مقدس سربازی رفت.
محمود فرزند قربان در سال هزاروسیصدوچهلوسه در وامرزان دامغان به دنیا آمد. تحصیلات ابتداییاش را در همین روستا به پایان رساند. خانم کرامتی، معلم ابتداییاش همیشه به او آفرین میگفت؛ بهخاطر کنجکاوی و باهوشیاش. ادامه تحصیلاتش را در رشته برق در هنرستان دامغان گذراند.
از پنجمین روز شهریور خونگرم صلحآباد دامغان، کاظم مهمان سفره طبع بلند غلامرضا مطواعی شد تا در خانهای که سجاده بندگی صاحبش پیش از طلوع آفتاب پهن میشد کودکی را سپری کند. خانهای که تصمیم کبرای کبری علیاننژاد، مادر خانه، پرورش دو شهید، با شیر اشک عزای امامحسین(ع) بود.
محمدعلی فرزند نوروزعلی در سال هزاروسیصدوچهلوپنج در روستای آستانه از توابع دامغان بهدنیا آمد. فامیل قبلیاش مطرب بود ولی او دوست نداشت و فامیلش را تغییر داد و هنرمند گذاشت. تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی در دامغان ادامه داد. سال هزاروسیصدوشصتوچهار از طریق ژاندارمری دامغان بهعنوان سرباز به منطقه میمک اعزام شد. در فعالیتهای بسیاری شرکت داشت.
بیستودوم شهریور هزاروسیصدوشصتوشش در منطقه میمک به شهادت رسید. جنازهاش پس از انتقال و تشییع، در گلزار شهدای زادگاهش دفن شد.
لحظات شیرین و پراضطراب به دنبال هم طی میشوند. نیمههای شب است. واپسین دقایق پنجمین روز فروردینماه سال هزاروسیصدوسیوهشت هجری شمسی در حال گذر است. در دل کوهسار شمال دامغان (قلعه دیباج) در خانهای کوچک و باصفا، صوت دلنشین صلوات با صدای گریه نوزادی درهم آمیخت و شور و شادی به جان همه اعضای خانواده نشست. پهنای صورت مشهدی نصرالله پر از اشک شد. دستان پینهبستهاش را به آسمان بلند کرد: «خدایا! فرزندم را عاقبت به خیر کن!»
آن روز که چشم در چشم دوختند، قلبهایشان با نور ایمان درخشان بود. نجابت و صمیمیت در چهرۀ آن دو موج میزد. در خانه باصفای دلدادگیشان بهزودی فرزندی متولد میشد. در دومین ماه بهار و پنجمین روز آن در سال چهلوهفت خورشیدی، صدای شکرگزاریشان تا آسمان پیچید.
نامش را قدیر گذاشتند. تویهرودبار آبادیشان بود. آقا ابراهیم دامداری بود که به کارگری در شرکت راهآهن نیز مشغول بود. روزهایی که قدیر قد میکشید و بزرگ میشد، بیماری مادر نیز شدت مییافت و ضعیف و ناتوانتر میشد.
صبور بود و مؤدب؛ با سلیقه و منظم و مرتب؛ مجرد و فرزند اول خانواده؛ بیستم آذرماه هزاروسیصدوچهل در تهران به دنیا آمد. در خانوادهای که نورش را از تلاوت قرآن گرفته بود. زیر سایۀ پدر و چتر مهربان مادر بزرگ شد. دوره ابتدایی را در نازیآباد تهران گذراند و هنگامی که میخواست به مدرسه راهنمایی برود همراه خانواده به حسینآباد دامغان کوچ کردند.
محمدمهدی اولین فرزند محمود و آمنه در اولین روز از شهریور سال چهلوهفت در دامغان دیده به جهان گشود و اهل خانواده را خوشحال کرد. تا سوم راهنمایی درس خواند و ترک تحصیل کرد.تا دوم ابتدایی را در روستای رضیآباد نزد پدربزرگش درس خواند.
در سال هزاروسیصدوچهل در روستای زرگرآباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. در خانوادهای اصیل و مذهبی و نامدار. چون پدرش روحانی بود از همان کودکی و نوجوانی به مسائل مذهبی آشنا شد. قرآن را پیش پدر آموخت. اهل مسجد و نماز جمعه بود و مقید به واجبات و ترک محرمات.