مطالب منتشر شده در دسته ی "دانش آموز"
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
سال هزاروسیصدوپنجاهویک خورشیدی در شهرستان دامغان فرزند آخر محمدمهدی حسنبیکی و صغری حقیری به دنیا میآید. پدر و مادر او را زینالعابدین مینامند و این به دلیل ارادتشان به امام چهارم(ع) است.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
با اولین روز اسفندماه سال چهلوهفت آمده بود. مثل تابش خورشید اسفند، دوستداشتنی و دلپذیر. لطفالله نام فرزندش را حمیدرضا گذاشت و سجدۀ شکرش را بارها به جا آورد.
پدر کارمند بود و روزگار حمیدرضا در کنار خانواده، در لابهلای خوابهای خوبی که خداوند برای بندگان مؤمن و شاکر خود در گهوارۀ زمین میدید، میگذشت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسین محرم سال هزاروسیصدوچهلوپنج در خانوادهای متدین در روستای دولتآباد دامغان به دنیا آمد. دوران تحصیل را تا اخذ دیپلم با نمرات عالی پشت سر گذاشت.
حسین در تیراندازی مهارت فوق العادهای داشت که زبانزد عام و خاص بود. پدربزرگ عارفمسلکش تاثیر بهسزایی در خلقوخوی او گذاشته بود. مردم روستا خاطرات شگفتی از این پدربزرگ متدین به خاطر دارند. ادامه مطلب
ادامه مطلب
16 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
روستای کویری قاسمآباد چند سالی بود که با همت و تلاش و دارایی اندک مردم باصفایش و قناعت استاد سیدجواد بنا با خانههای گلی و فرسوده از بادهای کویری، خداحافظی کرده بود.
نظم و پاکیزگی آقاسیدجواد بر همگان روستا اثبات شده بود. چرخ روزگار میچرخید و زندگی آقاسیدجواد هم. شهریورماه سال چهلوشش، بیست روزی در روستای حسنآباد جا خوش کرده بود که سیدحسین پا به دنیای آقاسیدجواد و شهربانو خانم گذاشت.
شهربانو که زن پاک و باایمانی بود، زمزمه کلام حق را در گوش سیدحسین نجوا میکرد تا با عشق به معبود و چهارده معصوم(ع) گوشت و خونش الفتی گیرد و رشد کند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
16 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حضور این خاندان بزرگ و عالم، مایه آبروی این شهر و مردمش بوده و است. مرامشان یاری خلق و کسب رضای خالق میباشد؛ با پیشینهای به اندازه حافظه گذشتگان تا اکنون. اهل پرهیز و زهد بود؛ چنانکه آوازه جوانمردی و زهدشان، زبانبهزبان گشت و سینه به سینه حفظ شد و در جان مردم شهرمان خانه کرد. سرای آنان، جایگاه فروتنی، مهربانی و برادری بود تا امروز که ما با فرزندی از این خاندان به نام آقا سیدمحمود آشنا باشیم. کسی که به حرمت اجدادش خانهاش را با آبرو و صفای دل، مأمن مردم شهر کرده است. طعم خوش مهماننوازی و بیتکلفی، بخشش و وفای به عهد و رازداریاش بر ذائقه تمام مردم شهر، خوش نشست. آقاسیدمحمود استاد حوزه و دانشگاه و امام جمعه و جماعت شهر است و پدری مهربان برای فرزندان، در کنار خانم امینیان که در مادری و اخلاص و مردپروری گوی سبقت را از بیشمار زنان ربوده است.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
11 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
اولین روز فروردین هزاروسیصدوچهلوپنج در همسایگی مسجدجامع شهر دامغان، در خانهای که از در و دیوارش عطر عشق و مهربانی بلند میشد، حمید آخرین فرزند خانوادۀ برناکی به دنیا آمد.
پدر، رادمرد زحمتکشی بود که برای لقمهای نان حلال عرق میریخت و مادر، بزرگبانویی که قرآن را با صبر و حوصله به زنان شهر میآموخت. پس جرعهجرعه عشق به ائمه(ع) را به کام پسرکش ریخت و گهوارهاش را با ذکر آیات قرآن و احادیث جنباند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
5 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدرضا فرزند حسین، سال هزاروسیصدوچهلوشش هجری شمسی در شهرستان دامغان، در دامان پرمهر خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت(ع) به جهان هستی چشم گشود و با نور وجودش خانهای را نورانی و با صفا کرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
2 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
در سال هزاروسیصدوسیونه، خداوند به حسن آبیار از اهالی روستای مایان دامغان فرزند پسری عنایت کرد که نامش را داوود گذاشتند. او تا کلاس اول راهنمایی درس خواند.
به کارهای بنایی و نقاشی ساختمان مشغول شد تا بتواند هم خود را اداره کند و هم به خانواده پرعائله پدر کمک نماید. با اوجگیری انقلاب اسلامی با گوشکردن به صحبتهای امام خمینی(ره) و علمای دین به ارتقای معنوی خود پرداخت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
31 جولای 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
فریبرز فرزند نصرتالله چهاردهم آبانماه هزاروسیصدوچهلوهفت در شهر دامغان دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را در مدرسه شریفی راهآهن و مقطع راهنمایی را در مدرسه شهید مطهری دامغان به پایان رسانید. تحصیلات این شهید تا سال دوم نظری ادامه داشت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
30 جولای 14
“بسم رب الشهداء و الصدیقین”
آخرین فرزند علیاصغر و فاطمه، در روستای غنیآباد دامغان در سال هزاروسیصدوچهلونه به دنیا آمد.
چهار خواهر و دو برادر دارد. ابتدایی را در روستای زادگاهش خواند. برای دوره راهنمایی به دامغان رفت. روزها کار میکرد و شبها درس میخواند. مدتها در یک تولیدی لباس کار کرد و پس از چندی درس را رها کرد. در روستا در کنار پدر به کشاورزی مشغول شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب