حضور این خاندان بزرگ و عالم، مایة آبروی این شهر و مردمش بوده و است. مرامشان یاری خلق و کسب رضای خالق میباشد؛ با پیشینهای به اندازه حافظه گذشتگان تا اکنون. اهل پرهیز و زهد بود؛ چنانکه آوازه جوانمردی و زهدشان، زبانبهزبان گشت و سینه به سینه حفظ شد و در جان مردم شهرمان خانه کرد. سرای آنان، جایگاه فروتنی، مهربانی و برادری بود تا امروز که ما با فرزندی از این خاندان به نام آقا سیدمحمود آشنا باشیم. کسی که به حرمت اجدادش خانهاش را با آبرو و صفای دل، مأمن مردم شهر کرده است. طعم خوش مهماننوازی و بیتکلفی، بخشش و وفای به عهد و رازداریاش بر ذائقه تمام مردم شهر، خوش نشست. آقاسیدمحمود استاد حوزه و دانشگاه و امام جمعه و جماعت شهر است و پدری مهربان برای فرزندان، در کنار خانم امینیان که در مادری و اخلاص و مردپروری گوی سبقت را از بیشمار زنان ربوده است.
حبیبالله فرزند فضلالله، شانزدهم تیر سال هزاروسیصدودوازده در شهر دامغان به دنیا آمد. پس از گذراندن دوره ابتدایی (ششم)، برای تحصیل به حوزه رفت و به فراگیری علوم دینی مشغول شد.
تابستان بود. آخرین ماه فصل گرم سال؛ آرامآرام خنکای پاییزی از راه میرسید. یوسف در شهریور سال هزاروسیصدوبیستوهفت در روستای خورزان دامغان در خانوادهای زحمتکش و متدین، ساده و بیریا به دنیا آمد. مشهدی علیاکبر و همسرش، خدا را به خاطر داشتن نعمت فرزندی سالم و زیباروی شاکر بودند. نامش را یوسف نهادند. دیری نپایید که یوسف کوچک طعم فراق پدر را در مذاق جانش احساس کرد و از خردسالی با کار و زحمتکشی خوگرفت. دوران کودکی و نوجوانی سخت و پرمشقتی را پشت سر گذاشت. زندگی در میان مردمانی کویری و سرد و گرم روزگار چشیده، از او مردی محکم و دیندار و در عین حال سادهزیست و کوشا و مهماننواز ساخت.
پانزدهم دیماه سال هزاروسیصدوچهلوهفت در یک خانوادۀ متدین و مذهبی و زحمتکش در روستای مجیدآباد دامغان چشم به جهان گشود. دوران کودکی شهید برای چند سالی در روستاهای خورزان، عبداللهآباد و امروان سپری شد.
علیاصغر، پدر بزرگوار و شریف محمدمهدی در آغاز زندگی به شغل کارگری روی آورد و سپس به امور زراعت و کشاورزی پرداخت. خانوادۀ محمدمهدی به خاطر جاریشدن سیل و خسارتهای ناشی از آن، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از منطقه خورزان نقلمکان کردند و برای امرارمعاش به روستای عبداللهآباد رفتند. پدر خانواده برای مدت زمانی کوتاه در روستای امروان به خاطر اشتغال سکونت اختیار کرد.
محمدحسن فرزند غلامحسین، بیستوچهارم اردیبهشتماه یکهزاروسیصدوچهل در روستای مجیدآباد دامغان چشم به جهان گشود و مقطع ابتدایی را در روستای خورزان گذرانید. چون در یک خانواده مذهبی رشد یافته بود تمایل زیادی داشت برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود. برای نیل به این هدف در سال هزاروسیصدوپنجاهوشش وارد حوزه علمیه حاج فتحعلیبیک دامغان شد. مدتی نیز در مدرسه علمیه موسویه (مدرسه آقا) در محضر درس استادان آن حوزه کسب فیض نمود و در این راه موفقیتهایی نیز به دست آورد. در سال پنجاهوهشت جهت ادامه تحصیل و با موافقت و رضایت پدر به حوزه علمیه قم وارد و در مدرسه حضرت آیتالله گلپایگانی سرگرم فراگیری علوم دینی شد. علیرغم اینکه بستگان و اقوام وی در قم بودند برای آن که بهتر بتواند به فراگیری علم و دانش بپردازد ترجیح داد به طور انفرادی در قم زندگی کند. بدین سبب در مدرسه حاج غضنفر حجرهای گرفت و به کسب علم و معرفت و فضایل اخلاقی پرداخت.
بیستم مردادماه سال شصتوپنج بود که رضا پا به دنیایی گذاشت بینهایت زلال. قلبهای آینهگون پدر و مادر، جایگاه رضا شد.
با هزاران امید دوران کودکیاش را در روستای خورزان سپری میکرد. آقا علیاکبر کشاورز بود و نان حلالش معطر بود با صلوات و ذکر یاحسین. پس دلنشین بود برای رضا، داشتن چنین پدر و مادری.
رجب پریمی نهم اردیبهشت سال هزاروسیصدوسیویک در روستای خورزان، از توابع شهر دامغان در خانوادۀ مذهبی به دنیا آمد. تا پایان دورۀ ابتدایی را درس خواند. برای کمک به هزینههای زندگی به یاری پدر شتافت و به کار بنایی و کارگری مشغول شد. بعد از مدتی ازدواج کرد که ثمرۀ ازدواجش سه فرزند است.
در سال هزاروسیصدوچهلوهفت در شهر ری به دنیا آمد. قبل از تولد، عمال رژیم شاه پدرش را دستگیر و ناپدید کردند. مادر و محمد بعد از ناپدیدشدن پدر به روستای فرات کوچ کردند و تحت سرپرستی پدربزرگ مومن و متعهد که معروف به مشهدی علیاکبر نظام بود قرار گرفتند.
فروردین از راه رسیده بود؛ آقا مهدی و نساخانم همراه با بهار و شکوفههای بهاری به میزبانی زیباترین گل بهار زندگیشان شاد بودند و خوشحال و تمام فامیل و اهالی روستای کلاتهرودبار با دیدن این گل زندگیشان از صمیم قلب به آنان تبریک میگفتند.
نامش را شعبان گذاشتند. سومین روز بهار سال سیوچهار شعبان در خانوادۀ آقا مهدی بندگی خدا را در دنیا آغاز نمود.
فرزند دوم رحمتالله در پانزدهم آبان هزاروسیصدوچهلوپنج در شهر ری متولد شد. قدرتالله صدایش زدند. رحمتالله با شیشهبری هزینه زندگی قدرت و چهار خواهر و یک برادرش را تأمین میکرد. برای گذراندن دورۀ راهنمایی به دامغان رفت و در مدرسه شهید امینیان ثبتنام کرد. با فوت پدر، درسش را رها کرد و به مکانیکی پرداخت.
با پیروزی انقلاب و شروع جنگ از طرف بسیج، به مهاباد و کردستان اعزام شد. در جبهه بهعنوان امدادگر و تکتیرانداز خدمت میکرد.
پس از صدوپنجاهوشش روز حضور در جبهه، پانزدهم آبان هزاروسیصدوشصتویک، در منطقه عینخوش، مرحله سوم عملیات محرم با برخورد ترکش به قلب و ناحیه شکم شهید شد. قدرتالله در گلزار شهدای فردوس رضای دامغان به خاک سپرده شد.