ششم اردیبهشتماه سال هزاروسیصدوچهلودو، کوهسار شمالی دامغان، کلاتهرودبار، نمنم بارش بارانهای بهاری بود و رویش غنچههای دعا و اشک. در میان زمزمههای شیرین نجواهای مادر و آسمان بلند مهربانی پدر، کلاتهرودبار آغوشش را برای در بر گرفتن دشت تن حیدر گشود. با پیچیدن عطر تولدش، نفس ثانیههای زندگی محمداسماعیل و بانوی صبور خانهاش به بوی صلوات معطر شد. در نجواهای صادقانه با خدای خویش چه گفتند و چه شنیدند خدا میداند.
دومین روز از دومین ماه زمستان هزاروسیصدوچهلوچهار بود. سوز زمستانی در کوچههای روستای کلاته سرک میکشید. کمتر کسی در این هوای سرد بیرون از خانه بود؛ اما خانۀ حسینعلی هراسانیان گرمتر از همیشه بود. نوزادی که به تازگی قدم در این خانه گذاشته بود گرمای خانه را صدچندان کرده بود.حسینعلی نام این فرشتۀ کوچک را میکائیل گذاشت. میکائیل کوچک تحصیلات ابتدایی خود را در زادگاهش گذراند. از همان کودکی در تظاهرات ضدرژیم شرکت میکرد. از هر فرصتی برای کمک به خانواده استفاده میکرد. هم کشاورزی میکرد و هم چوپانی.