روایت طلوع مهربانی هر روزه خورشید بر زمینیان بود و این بار با پلک گشودن نوزادی در خانه میرباقر رقم خورد. خرداد با نگاه آفتابی و نفسهای گرمش، اشک شوق را در چشمان بانوی زلال زندگی خانه میرباقر نشاند. دشت پر طراوت و سرسبز مالخواست (از توابع ساری) قرارگاه آمدنش به کره خاکی بود. سید رمضان تا چشم گشود سبد سبد مهر و عاطفه او را در بر گرفت. هرم نفسهای گرم پدر و بهشت آغوش مادر، جایگاه بالیدنش شد. به هفت سالگی رسید و به دبستان رفت. دوره ابتدایی را به اتمام رسانید و پا به پای پدر در کار و کوشش سهیم بود. به کارهای کشاورزی و چوپانی و دامداری میپرداخت.
فرهاد فرزند مصطفی، در سال هزاروسیصدوسیوهفت در روستای کلاتهرودبار دامغان به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا پنجم ابتدایی بیشتر ادامه نداد. مدتی در معدن شخصی کار میکرد.
کربلایی جمشید در سال هزاروسیصدوسیوچهار به پابوسی امام حسین(ع) مشرف شد. چون فرزند پسری نداشت، تمام دعا و آرزویش این بود که صاحب پسری شود. چهار سال بعد خداوند، عباسعلی را به او و همسرش فاطمهخانم عطاکرد. در نهم شهریورماه سال هزاروسیصدوسیوهشت، عباسعلی در زردوان چهارده (دیباج) به دنیا آمد.
در سال هزاروسیصدوبیستوپنج، در روستای چهارده (دیباج فعلی) دامغان به دنیا آمد. در چندماهگی پدرش، نجف، را از دست داد. در چهلسالگی هم فرزندش علی را به پیشگاه خدا تقدیم کرد تا خون این پدر و پسر نگهبان دین و وطن باشد. در کنار پدربزرگ و مادرش، زهرا، در دیباج زندگی را گذراند و بعد از مدتی با مادر به شهر رفت. تا ابتدایی بیشتر درس نخواند و به بنایی مشغول شد و ازدواج کرد.
با پیروزی انقلاب، برای دیدن امامخمینی(ره) به تهران رفت. با شروع جنگ، عضو بسیج شد. دو دختر و چهار پسر دارد. از طرف بسیج به جبهه اعزام شد. تقریباً مدت چهارصدوشش روز را در جبهه بود. آخرین مسؤولیتش فرمانده دسته بود. چندبار مجروح شد. در بیمارستان بستری شد ولی خانوادهاش اطلاع نداشتند. با شنیدن خبر شهادت پسرش، علی، بیشتر به جبهه میرفت.
چهارم دیماه سال هزاروسیصدوشصتوپنج، در شلمچه عملیات کربلای ۴ با انفجار مین و برخورد ترکش به هر دو پا زخمی شد و به شهادت رسید. او را در گلزار شهدای دامغان، فردوسرضا، دفن کردند.
در پانزدهم مرداد هزاروسیصدوسیوهفت، در خانه فاطمهزهرا و علیجمعه در روستای چهارده (دیباج)، از توابع شهرستان دامغان نوزادی به دنیا آمد که نامش را الیاس گذاشتند.
عشق به یادگیری اعمال دینی و مذهبی خیلی زود در وجودش رشد یافت تا جایی که بهخوبی آنها را فراگرفت تا در زندگیاش به کار گیرد.
الیاس توانست تا کلاس پنجم ابتدایی را در مدرسه هدایت دیباج درس بخواند. بعد از تحصیلات ابتدایی، به دلیل نبودن مدرسه راهنمایی در روستا، از ادامه تحصیل بازماند.
نامش را احمد گذاشتند تا پیوسته ثناگوی تنها بهانۀ خلقت آسمانها و زمین باشد. وقتی که چشمانش را باز کرد، امواج شادی در دل دریایی رمضان و خیرالنساء ایجاد شد. چراکه ایمان داشتند به خداوندی که جانبخش هر نفس انسانی است و به شکرانۀ این نعمت سر بر خاک بندگی ساییدند.
احمد در سایۀ ایمان پدر و عشق مادر به خاندان عصمت بچگیهایش را گذراند. در همان روستای سرسبز محل تولدش کلاتهرودبار تحصیلات دورۀ ابتدایی را به پایان رساند. در کنار کمک به پدر و خانواده در گذر روزگار به حرفۀ جوشکاری روی آورد و بعد از چند سال استاد این فن شد. ادامه مطلب