جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید احمد مریمی

فرازی از وصیت نامه:
شهید  احمد  مریمی

 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی : احمد  مریمی
نام پدر : اسماعیل
تاریخ تولد : ۱۳۳۶/۰۵/۱۷
محل تولد : تهران-شهر ری
شغل : آزاد
وضعیت تاهل : متاهل
مسئولیت : فرمانده گروهان 106
سن : ۵۸
خانواده چند شهید : یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/ ۰۸/ ۱۷
محل شهادت : پشت جبهه-بیمارستان ساسان تهران
نام عملیات : پشت جبهه
موضوع شهادت : جبهه
نحوه شهادت : جانباز 70 درصد (11 بار مجروح و 3 بار شیمیایی و یک چشم نابینا)

شناسنامه تدفین

کشور : ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا :کلاته ملا
تاریخ تدفین : 
گلزار : گلزار شهدای روستای کلاته ملا

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

«وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»

نامش احمد؛ اما در گفتن شهرتش نفس کم می­آورم؛ وقتی صحبت از جانباز است، سخن از مردی است که می ­ماند؛ صبور و سخت چون کوه.جانباز یعنی در عاشقی بی­ حد و بی اندازه بودن. جانباز یعنی دفتر خاطرات جنگ؛ یعنی نفس­هایش پر از شمیم راز؛ جانباز یعنی زخمی در هجوم بی­امان خون و خنجر؛ اما هم­چنان رو به درگاه عشق آورده است و هوش از سر افلاک می­ برد راز و نیازش.

روی دست تابستان سبز شد و در تابش آفتاب گرم لبخندهای پدر و در آوازهای لالایی عاشقانۀ مادر کنار گهواره­ اش رویید. فصلی به نام آینه آغاز شد؛ لبریز نور و ترانه و آواز. مثل همۀ قصه­ ها، قصه آمدنش با نام خدای مهربان شروع شد.

مردادماه سال هزاروسیصدوسی­و­شش، با به سر آمدن دقیقه­ ها و ثانیه­ ها، انتظار به پایان آمد و عطر تولدش در فضای خانۀ آقا اسماعیل پیچید و پدر نامش را نام عشق و ساغر یک­صدوبیست­ وچهارهزار پیغمبر، احمد نهاد و احمد برازنده ­ترین نامی بود که پدر برایش برگزید.

در شهر ری تهران به دنیا آمد. غرق نگاه محبت و کرامت پدر و مادر متدینی بود که هر روز با عشق و اخلاص و توکل به خدا و به مدد و عنایت اهل بیت(ع) او را پروراندند.

 تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی در زادگاهش گذراند و پس از آن به شغل آزاد روی آورد.

فصل شورانگیز جوانی­اش با فصل رهایی مردم میهنش گره خورد و از او شیدایی سراپا شور و طوفان ساخت. در جاری رود تکبیر و فریادهای ظلم‌ستیزانۀ مردمان میهنش قرار گرفت.

پس از پیروزی انقلاب در راه پاسداشت ارزش­های انقلاب به گروه چریکی جنگ­های نامنظم شهید چمران پیوست و همواره پای در رکاب دفاع از آرمان‌ها­ی انقلاب و مبارزه با اشرار و ضد انقلاب در کردستان و یا در هر جای دیگر از سرزمین پاکش بود. مرید و لبیک‌گوی پیر جماران و دل­بسته انقلاب اسلامی.

شروع جنگ، سرآغاز دیگری برای اعتلای ارزش­های والایش بود. در راه دفاع از میهن در برابر متجاوزان به دین و آیین، در کنار رزمندگان غیور و دلاور بسیجی، به پیکاری بی­امان در برابر خصم زبون پرداخت و از اسلام و سرزمین ایمانی‌اش تا پای جان دفاع کرد. به راه سرخ پرستوهای مهاجری که به‌سمت بی­کرانگی ­کوچ می­کردند، پای نهاد.

چشم­هایش رود خروشان نور و مردی از جنس پاک آینه بود. احمد در جبهه­ ها جزء کادر یکی از گردان‌های لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) بود و سال­ها در جبهه­ ها، جان‌فشانی و پایداری کرد. طلوع عشق در امواج خاکی بود و بغض دریا و ذوق طوفان داشت. در میان شعله­ های سرکش جنگ مردانه پای نهاد و تا اوج دقایق­های سرخ، پا به پای باروت و خون و موج جنون به پیش می­رفت. شوق شهادت در دلش موج می­زد و دل از جان و جهان بر کنده بود.

تک ­سوار رخشنده ­تر از خورشید چون با خدا نشسته بود، عطر نفس‌های ربنایش به بوی خدا آغشته بود. هفت بار مجروحیت و اصابت تیر و ترکش به جای جای پیکرش، لحظه­ای او را از راه و مرامش برنگرداند. سه بار زخم­ های شیمیایی به جانش کارگر شد؛ اما با این همه، قصۀ جان­فشانی­ های پی­ درپی ­اش هم­چنان پابرجا بود.  

دلیرمرد سرزمین غیرت و عشق در سال هزاروسیصدوشصت­ وشش ازدواج کرد و سعید و سحر، ستاره­های آسمان زندگی­ مشترک او و بانوی زلال زندگی­اش، زهراخانم صادقی بودند.

احمد آسمان­ مردی صمیمی، تکیه­ گاهی مطمئن برای خانه و خانواده و بهترین بابای دنیا برای جگرگوشه­ هایش بود. مردی که گلبرگ جسمش آماج زخم­ های فراوان بود. نازک­تر از گل به خانواده­اش نمی­گفت و هیچ­وقت در برآوردن خواسته­ های‌شان کوتاهی نمی­کرد.

بعد از پایان جنگ، احمد به روستای کلاته­ ملای دامغان برگشت و به تأسیس مرغداری اقدام کرد تا به نوبۀ خود سهمی در شکوفایی اقتصاد و بازسازی میهنش داشته باشد. عاشقانه و پرتلاش کار می­کرد و هم‌چنان به ستون استعانت پروردگار پیچیده بود.

سال­ها از پی هم می­گذشت و مردی که خدا او را در کوه­های سر به فلک کشیده و پر برف کردستان و در دشت­های سوزان خوزستان آزموده بود و ایثار و عشق و عمل و صبر و وفا، تمام محتوای پرونده‌اش بود. سابقه پنج سال و اندی حضور در جبهه­ های نبرد و برداشتن زخم­های شیمیایی و نابیناشدن یک چشم؛ و هر روز که می‌گذشت، جای زخم­های دشمن بر تنش گل می­کرد و ذره­ذره شمع وجودش آب می­شد؛ اما خزان کجا و احمد کجا! درخت، فصل خزان هم درخت می­ماند و او برپاترین افتادۀ خاک بود و خدا دلش نمی­آمد از او جان بگیرد، می­خواست ذره ذره تمام او را شهید کند.

احمد هر روز داغ بر دل و آه بر لب، جان به جانان می­داد. صبور و شکیب، تن به بستر سپرده بود و به وصال می­اندیشید. با وسعت دردی فراتر از حجم طاقت. به رویای گل و پنجره ایمان داشت. نگاه می­کرد و دلش روشن بود به بوی بهشتی که از جاده­ های باز شهادت می­ وزید.

هم­رزم مردان غیرت و حماسه و غرور، به همت و چمران و جهان­ آرا می‌اندیشید؛ به آینه­ داران ثابت­قدم و به عاشق­ترین مردان روزگار؛ به داغ سرخ جدایی و غربت لحظه­ ها و به حکمت پروردگار.

از پیکرهای پاره پاره می­گفت و از زخم بال پرستوها؛ از شور دل­های عاشق؛ از جبهه آتش و خون؛ فکه و مجنون و فاو؛ و هر فصلی را از ابتدا عاشقانه می‌خواند. از غیرت و جان­فشانی و بی­نشانی سخن می‌راند.

پیمانۀ وجودش لبالب درد بود و شمع روشن عشق در بزم جانش می‌درخشید. قصۀ دلدادگی­ هایش را جای­ جای خانه­ اش و تخت­ های بیمارستان، با قلم سرخ خون نگاشتند. در ذهن دردهایش آوای زخم­ها جاری بود.

دردکشیدۀ عشق و چشیدۀ زهر هجر، سرانجام پس از سال­ها آشنایی با راه و رسم حق ­ستایی و تحمل رنج­ ها و آلام فراوان، دور از هیاهو و فارغ از قیل و قال­های دنیا، مثل کبوترهای عاشق و زخمی، ناب­ترین لحظه­ های پر کشیدن و جان­ نثاری را تجربه کرد.

تمام رنج­ها و غم و غصه­ هایش سر آمد. آینه تقوا و ایمان، آرام، هم‌دوش دعا به زیارت آفتاب رفت و عاشقانه بر قله­ های سرافرازی خیمه زد و نامش تا ابد در دفتر گل‌واژه­ های عاشقی جاودان و سرافراز و سبز ماند. با بال عشق تا اوج ستاره ­ها به دیدار خدایش شتافت.

زخمی سال­های نبرد و راوی قصه ­های سنگر، پس از تحمل بیش از نهصد روز در بستر، در تاریخ هفدهم آبان هزاروسیصدونودوپنج به آسمان پر کشید و تا بلندای آبی اشراق رفت. جانی که سرشار خدا بود، به خدا پیوست.

پیکر پاکش پس از تشییع بر روی موج دست­ های عاشقان و در فریادهای الله‌اکبر، در باران زلال اشک­ها و دود اسپند و آه، در گلزار شهدای روستای کلاته­ ملای دامغان آرام گرفت. نام و یادش جاودانه باد.

“راهش جاوید باد”

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.