جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید محمد ملک جعفریان

فرازی از وصیت نامه:
شهید محمد ملک جعفریان

خدا را شكر مي‌‌كنم كه من را به اين ديار كشاندی. چگونه شكر تو را بجاي آورم تو چقدر رئوفي با همه اين گناهان باز مرا در نزد مخلوقاتت رسوا نكردي. خدايا از تو مي‌‌خواهم كه مرا به دين اسلام زنده نگهدار و به همين دين مرا بميراني.

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :محمد ملک جعفریان
نام پدر :حسینعلی
تاریخ تولد :۱۳۴۷/۰۹/۰۱ 
محل تولد :روستای دروار دامغان
شغل :روحانی
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :آر پی جی زن
سن :۱۸ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۵/۱۰/۲۲
محل شهادت :شلمچه
نام عملیات :کربلای ۵
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت ترکش به سر

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا :دروار
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای روستای دروار

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

خورشید اولین روز آذرماه، دامن نارنجی‌اش را بر روی دامنه پهناور رشته‌ کوه البرز و بر شانه‌های نقطه‌ای کوچک و باصفا از زمین گسترانده بود. روستای دروار در غربی‌ترین نقطه شهر و در حاشیه البرز، دامن پرچین و نارنجی خورشید را در وسعت دست‌هایش با کف‌پوشی از باغ‌های سیلی‌‌خورده پاییز جای داده بود.

حاج حسین‌علی پس از سال‌ها رنج و انتظار، زیباترین روز عمرش را با تمام وجود به استقبال خورشید می‌رفت تا بخشندگی خداوندش را همراه با هزاران پرتو نوازشگر خورشید، فریاد کند و با هزاران لب شکرگزار مولایش باشد.محمد فرزند پاییز بود.

پدرش حاج‌‌ حسین‌علی به کار باغداری و کشاورزی و دامداری مشغول بود. مادرش زهراخانم روح پاک او را با تلاوت قرآن و کلام خدا، لطافت می‌بخشید. دوران پرنشاط کودکی را در کنار پدر و مادر و در روستای دروار گذراند. محمد هفت‌ساله آموخته بود تا هر لحظه خود را با نور ایمان در چشمه‌سار فضایل اخلاقی رسول مهربانی و پاکی مطهر سازد. یقین او در هفت‌سالگی سبب شده بود تا بی‌‌وضو نباشد. تحصیلات دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستای خود به پایان رساند. مردم شهر و روستا هر روز خود را رهاتر از بندهای ظلم و بیداد فرزندان شیطان می‌دیدند. دست در دست هم و یک‌‌دل ظلم را به اسارت درآورده بودند.

محمد ده سال بیشتر نداشت؛ اما این شور و التهاب را در مردم روستا هنگام برپایی نماز در مسجد احساس کرده بود. قدم‌هایی هر چند کوچک در هم‌صدایی با مردم برمی‌داشت. جثه‌ای کوچک داشت؛ اما حرف‌هایش فانوسی می‌شد برای هدایت دوستانش. بعد از پیروزی انقلاب و زنده‌‌شدن مجدد حوزه‌های علمیه، در سال هزاروسیصدوشصت‌ودو برای ادامه تحصیل به‌‌دلیل علاقه‌مندی‌اش قدم در راهی گذاشت که سراسر نور بود.

وارد حوزه علمیه حاج فتحعلی بیک شد. در کسب علوم دینی و قرآنی از هوش سرشاری بهره‌مند بود. به همین خاطر دروس جامع‌‌المقدمات را در حضور اساتید بزرگواری چون آقایان حاج سیدمحمود ترابی، حاج شیخ محمد ترابی، حاج‌آقا شیخی، حاج شیخ یدالله خراسانی، حاج‌آقا شمسی‌پور و حاج‌آقا قادری به کسب فیض پرداخت.

محمد که تنها پسر خانواده و در حقیقت تنها امید و یاور پدر در امور باغداری و کشاورزی و دامداری بود، در کنار کسب آگاهی در بهترین مکان‌ها و در جوار بهترین بندگان خدا از کمک به پدر در هر کاری کوتاهی نمی‌کرد. لحظه‌ای آسایش نداشت. مسؤولیت سنگین تمام امور و مادر و سه خواهرش را در روزهایی که پدرش به‌ضرورت حضور نداشت بر عهده می‌گرفت و به بهترین شکل انجام می‌داد.

آرام و متین بود. مردم روستا به اعتبار ایمانش و اعتبار راهی که در آن قدم گذاشته بود و به اعتبار تمام خصلت‌هایی که در بندبند وجودش به برکت رزق حلال رشد یافته بود عزیزش داشتند.

بیست‌‌ونهم بهمن‌ماه سال شصت‌ودو محمد پانزده‌ساله دروس مقدماتی حوزه را گذرانده بود؛ اما سودای دیدار یار و رفتن به میدان مبارزه و گسستن تمام بندهای اسارت دنیا و رهاشدن در دریای بیکران عشق حسین(ع) تمام لحظاتش را در حجره کوچک مدرسه فتحعلی بیک پر کرده بود.

با تعدادی از دوستان خود برای ثبت‌نام به بسیج سپاه مراجعه کرد. ازنظر سن و جثه، شرایط حضور فیزیکی نداشت؛ اما دریغ که دلش رفیق نیمه‌راه جسم کوچکش شده‌‌ باشد.

به پیشنهاد یکی از دوستانش به سراغ برگ‌های هویتی دنیایش رفت. خوب می‌دانست که اعتبار این اوراق اندک‌‌زمانی بیش نخواهد بود؛ بنابراین با تغییر سال تولدش توانست در بسیج ثبت‌نام کند.

با کسب رضایت پدر برای گذراندن دوران آموزشی به‌‌همراه دوستان عازم پادگان ۲۱ حمزه در تهران شدند. سیزدهم فروردین سال شصت‌وسه، چهل‌وپنج روز دوره آموزشی را به پایان رساندند. به کردستان و شهر بانه اعزام شدند. سیاحومه نام پایگاهی بود که محمد همراه دوستانش اولین روزهای مبارزه را تجربه می‌کردند. این مأموریت، که حاصلش امنیت منطقه سیاحومه بود شش ماه طول کشید.

روزها و شب‌های مقر سیاحومه، شاهد حضور یازده ستاره از روستای دروار بود. هر روز که می‌گذشت پرتوی از نور ایمان از مبدأ زهرایی خداوند بر دل‌هایشان می‌نشست. هر ستاره که وسعت پذیرشش بیشتر بود، درخشنده‌تر. شب‌های ناامن و بی‌رحم سیاحومه، شجاعت و دلیری محمد را هرگز از یاد نخواهد برد.

سال شصت‌وپنج برای دومین بار به منطقه عمومی ایلام و برای آزادسازی مهران اعزام شد. در مهران در خط پدافندی مرزی مدتی حضور داشت. سپس دوباره به ایلام بازگشت. گردان قمر بنی‌هاشم(ع) دامغان از تیپ ۲۱ امام رضا(ع) در عملیات کربلای ۱ شرکت داشت. حرکات پرشور و سخنان محکم او مایه برکت و حرکت دیگران بود. بعد از عملیات کربلای ۱، دلش را در خرمن عظیم عشق و ایثار و خلوص زبانه‌های نور روزهای کربلای ۱ و خاک‌های مهران جاگذاشته بود.

دل کربلایی‌اش پای ماندن نداشت. خود را برای شرکت در عملیات کربلای ۵ آماده می‌کرد. شب‌های شلمچه، خود را آماده دیدار ستارگان به‌‌خاک‌‌افتاده کرده بود. آن وادی خود را آرامگاه تمام نخل‌هایی می‌دانست که کمرهای شکسته‌شان را به خاک خون‌رنگش می‌سپردند. آن هنگام که سر بریده ستارگان را در شیارهای دامنش جای می‌داد.

محمد نیز انتظار چهارده‌ماهه خود را در سرزمینی که به نام زهرا و قدوم هشتمین فرزند زهرا اعتبار یافته بود، سر به سجده خاکی گذاشت که متبرک به اشک دیدگان هشتمین خورشید بود.

دریای بی‌انتهای جنون شلمچه با ذکر «یازهرا» هزاران مجنون را چون محمد در خود غرق نمود. بهترین ناجی‌اش زهرا(س) بود. او که هر غریقی را به‌محض رهایی از تن دستگیری‌اش می‌نمود.

شهیدآباد روستای دروار زیارتگاهش شد.

“راهش جاوید باد”

وصیت نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحيم

« و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن لا تشعرون »

و مپنداريد براي كساني كه در راه خدا كشته مي‌‌شوند مرده بلكه آنان زندگانند ولي همه شما اين حقيقت را در نمي‌‌يابيد.

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان عليا ولي الله با نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان و با درود به مهدي(عج) و نايب بر حقش امام خميني. اينجانب محمد ملك‌‌جعفريان فرزند حسينعلي هدف من از آمدن به جبهه تنها رضاي خدا و لبيك گفتن به نداي هل من ناصر ينصرني حسين مي‌‌باشد و از خدا مي‌‌خواهم كه مرا در اين راه موفق بدارد زيرا احساس كردم امروز جبهه بر من واجب مي‌‌باشد.

پيام من براي پدر و مادرم اين است كه بعد از شهادت من صبر كنيد زيرا با صبر خود مي‌‌توانيد پوزه صدام و ضد انقلاب را به خاك بماليد. پيام من به جوانان اين است كه حركت كنيد و راه شهيدان را ادامه دهيد و مگذاريد كه واقعه كربلاً و كوفيان پيمان شكن دگر بار پديد آيد. پيام من براي امت حزب‌‌الله اين است كه پدر و مادرها از رفتن فرزندانشان به جبهه مانع نشويد زيرا در اين موقعيت اسلام احتياج به نيرو و ياري دارد و دست از ياري امام بر نداريد و جنگ را سرلوحه كارهايتان قرار دهيد. از تفرقه و نفاق و دشمني با يكديگر بپرهيزيد كه اساس اسلام بر پايه دوستي مي‌‌باشد.

و شما اي خواهران من همان‌‌طور كه مي‌‌دانيد در واقعه انقلاب كربلا دو انقلاب يكي شهادت حسين بن علي(ع) و ديگري پيام رساني توسط حضرت زينب(سلام الله عليها) بود. پس شما بكوشيد زينب وار عمل كنيد و پيام رسان خون شهدا باشيد و در سنگر مدرسه كوشا باشيد و در ضمن پدرم و مادرم بعد از شهادت من سعي كنيد لباس سياه ‌‌نپوشيد. و اگر گريه خواستيد كنيد براي شهداي كربلا و مظلوميت ابا عبدالله گريه كنيد ان‌‌شاءالله و از بنده راضي باشيد زيرا من نتوانستم حق شما را ادا كنم و از شما سپاسگزارم كه در رفتن من به جبهه به من كمك كرديد.

كه در آن دنيا با پيامبر و اوليا الله محشور شويد . اي بي تفاوت‌‌ها و ضد انقلاب‌‌ها كمي تأمل كنيد لحظه‌‌اي به آينده بنگريد و ببينيد كه اسلام در چه موقعيتي قرار دارد آيا شما فكر مي‌‌كنيد مي‌‌توانيد در آن دنيا جوابگوي پيامبر(ص) و حضرت زهرا(س) باشيد؟

بياييد كمي از عقلتان براي خودتان به جاي نفستان پيروي كنيد به زر و زيور دنيا دل نبنديد كه شما را بيچاره مي‌‌كند. در ضمن وصي من پدر ارجمندم مي‌‌باشد. ضمناً اگر كسي درخواست طلب كرد به ايشان بپردازيد و اگر از كسي چيزي مي‌‌خواهم آن را حلال مي‌‌كنم و كتاب‌‌هاي موجود در مدرسه را كه متعلق به من مي باشد همه را وقف مدرسه نمودم.

خدا را شكر مي‌‌كنم كه من را به اين ديار كشاندی. چگونه شكر تو را بجاي آورم تو چقدر رئوفي با همه اين گناهان باز مرا در نزد مخلوقاتت رسوا نكردي. خدايا از تو مي‌‌خواهم كه مرا به دين اسلام زنده نگهدار و به همين دين مرا بميراني.

اجركم عندالله و السلام عليكم برحمه الله و بركاته

محمد ملك‌‌جعفريان

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.