«شهید ابوالفضل هراتی»

نام پدر: محمدتقی
مسئولیت: فرمانده گردان پیاده
تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۰۵/۲۹
تاریخ شهادت:۱۳۶۴/۱۱/۲۱
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چه عاشقانه می‌‌ایستاد برای نماز و چه استوار. ما فقط یک اتاق داشتیم. نیمه‌‌های شب از صدای زمزمۀ حاجی بیدار می‌‌شدم می‌‌دیدم در محراب نماز نجواگر آن بی‌‌نیاز است. روی دو زانو نشسته و دعا می‌‌کند.
حاجی صورت نورانی و جذابی داشت که دلم می‌‌خواست همیشه نگاهش کنم. وقتی در آن حالت می‌‌دیدمش همۀ وجودم چشم می‌‌شد و او را می‌‌نگریست. هنوزم که هنوزه تمام حرکات و نمازخواندنش مثل یک فیلم از جلوی چشمانم عبور می‌‌کند.
همیشه باوضو بود. یک عبا داشت که هنگام نماز روی دوشش می‌‌انداخت و من آن عبا را خیلی دوست داشتم.

(همسر شهید)

Gol-2در محور خط زید مستقر بودیم که صدایم کرد و گفت: «برادر حسینی!»
 گفتم: «بله!»
گفت: «شنیدم شما به خطوط خودی و دشمن توجیه شدی می‌‌خوام یه مرتبه توی روز با هم بریم شناسایی.» شنیده بود که در کار خیلی جدی‌‌ست و با کسی تعارف ندارد. با این وجود به خودم اجازه دادم و گفتم: «شب نزدیک خاک‌‌ریز دشمن به‌‌سختی می‌‌تونیم حرکت کنیم اگه با دشمن درگیر بشیم به‌‌سختی می‌‌تونیم به عقب برگردیم؛ چطور روز روشن بریم شناسایی؟!»
 با همون لحن قاطع جواب داد: «اگه شما می‌‌ترسی با کس دیگه‌‌ای برم؟» چاره‌‌ای نداشتم. خودم را به خدا سپردم و تسلیم شدم. صبح قبل طلوع آفتاب راه افتادیم. در یکی از سنگرهای عراقی‌‌ها که از عملیات رمضان باقی مانده بود مستقر شدیم. در سنگر رو به‌‌سمت خاک‌‌ریز عراق بود و از این جهت امکان هیچ حرکتی را تا شب نداشتیم. فقط با دوربین از روزنۀ سنگر بیرون را نگاه می‌‌کرد و گاه‌‌گاهی مطلبی را در دفترش یادداشت می‌‌کرد. با خنده گفتم: «حالا اگه یکی از عراقی‌‌ها سر برسه و بیاد داخل سنگر تکلیف چیه؟»
جواب داد: «اسارت! اصلاً نباید درگیر بشیم.»

(محمدحسین حسینی – همرزم)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ