“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شهید محمدرضا ناصریان. شغل علیرضا کندن قنات بود برای کشاورزان شهر. آن روزها کشاورزی رونق بیشتری داشت و البته زحمت بیشتری. آقا علیرضا منتظر هم بود. سال سیودو پاییزش را به تجربه نشسته بود. اولین روز آبانش که شد، مهمان خانواده از راه رسید. نامش را محمدرضا گذاشتند.
محمدرضا در دامغان متولد شد اما نتوانست درس بخواند. از همان ابتدا بعد از گذر از روزهای کودکی همراه پدر کار میکرد. بعد از آن بهعنوان کارگر ذوبآهن مشغول کار شد. نوجوان که بود، در مسیر مبارزات انقلاب قرار گرفت. محمدرضا از همان ابتدا در مسیر درد و رنج قرار گرفته بود و ایمان داشت که حکایت، حکایت زیبای تقدیر است که بر پیشانی نوشته است. حکایت رفتن است. حکایت آن هفت وادی صعب است.
به سن جوانی که رسید ازدواج کرد و حاصل این ازدواج مبارک چهار فرزند شد. با شروع جنگ، نیروهای پشتیبانی جنگ جهاد راهی میدان مبارزه شد تا دوباره قصهای از نو آغاز کند . بهعنوان راننده کمرشکن در میدان حضوری پررنگ داشت.
فرئردین شصتوشش از راه رسیده بود. او راهی منطقه عملیاتی کربلای۱۰ یعنی منطقۀ مریوان شد. هفتم اردیبهشت شصتوشش در بمباران هوایی مشتاقانه به قبیلۀ شهادتپیشگان و یاران شهیدش پیوست. پیکر پاکش در گلزار شهدای دامغان آرام گرفت.
“راهش جاوید باد”