“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شهید غلامعلی صداقتی. نوروز سال سیوسه از راه رسیده بود اما زهرا با تمام درد شیرینی که داشت به استقبال مسافر نوروزیاش شتافت و آغوش گرمش را بر روی نوزادش گشود. نامش را غلامعلی گذاشتند. عباسعلی و زهرا آن بهار را به یمن قدم غلامعلی بهترین بهار زندگیشان میدانستند پس از همان کودکی غلامعلی را در فراگیری قرآن و دعا یاری نمودند طوری که هنوز مدرسه نمیرفت اما قرآن و دعا را بهخوبی میخواند.
غلامعلی تحصیلات خود را تا پنجم ابتدایی ادامه داد. او همچنان که بزرگ میشد در کنار پدر به کار کشاورزی و باغداری نیز میپرداخت و در جمعآوری محصول، حرف اول را میزد. وقتی به دورۀ نوجوانی رسید و زمان جنگ، برای اولین بار در سال پنجاهونه به میدان نبرد رفت تا بار دگیر غیرت و مردانگیاش را بر همگان به اثبات رساند. او حدود یک سال و شانزده روز در میدانهای مبارزه و نبرد، همنفس با تمام خاکریزهای سجود و عشق و دعا میجنگید.
اردیبهشتماه سال شصتوپنج، اوج حماسههایش بود. سیویکمین روز آن در منطقۀ مهران، دروازههای شهادت به رویش گشوده شدند و غلامعلی شجاعانه و با افتخار به دیدار حق شتافت. سه یادگار او سربلند از مقام شامخ پدر، از خاطرات نابش بر مزار پاکش که در شهیدآباد روستای بق ماندگار است همیشه یاد میکنند.
“راهش جاوید باد”