“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شهید حمیدرضا ملایی در تاریخ ۱۳۴۷/۰۷/۱۹ در تهران و پاییز های خاطره انگیزش متولد شد. حاج یوسف به جهت داشتن کارهای متعدد در زمینه جرثقیل و تجهیزات کشاورزی دارای شرایط مساعد اقتصادی بود. حمیدرضا فرزند دوم خانواده بود. یک برادر و دو خواهر دیگر هم داشت. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را در تهران سپری کرد و برای ادامه زندگی به دامغان آمدند.
حمیدرضا تا اول دبیرستان درس خواند این در حالی بود که کشور عزیزمان ایران آماج حملات کینه توزانه استکبار شرق و غرب شده بود. اخلاق و رفتار حمیدرضا بگونه ای بود که هر کس با یک بار هم کلام شدن با او جذبش می شد.حمید رضا در مدرسه عشق ثبت نام نمود. درس را برای همیشه کنار گذاشت وبه عضویت بسیج درآمد و متعاقب آن تصمیم گرفت به جبهه برود اما با ممانعت خانواده مواجه شد ولی اوتصمیم خود را گرفته بود و هیچ چیز نمی توانست جلودارش باشد لذا بعد از طی آموزش های نظامی راهی جبهه شد.
اولین تجربه حضور حمیدرضا در جبهه به مجروحیتش انجامید و به دامغان آمد .والدینش خوشحال بودند که حمیدرضا توان رفتن ندارد و خواهد ماند و به درس و بحث می پردازد زیرا او دلش را در سرزمین خاک و گلوله آتش و صدای مناجات هم رزمانش و توسل شان در شب های عملیات جا گذاشته بود. پس آن لحظه ها را با هیچ چیز دیگر عوض نمی کرد. وقتی همه را متعجب کرده بود که تصمیم گرفت بار دیگر به جبهه برود این در حالی بود که کاملاً بهبود نیافته بود .بار دوم حضورش در جبهه های غرب منجر به اسارتش بدست ضد انقلاب شده بود. این گروه ضد انقلاب برای آزادی حمید رضا تقاضای پول کرده بودند .حمید رضا آنقدر برای پدر عزیز بود که حاجی حاضربود تمام زندگیش را بدهد تا خواسته های آنها را اجابت کند.
بعد از آزادی تطمیعهای پدرش جهت ممانعتش به جبهه اثری نبخشید و این عاشق چندین بار دیگر به جبهه رفت و هر بار عطشش بیشتر می شد گویی حمیدرضا و جبهه دو دوست جدا نشدنی بودند و یا این که گمشده اش را فقط در جبهه می یافت. سرانجام این دلاور بسیجی بعد از رشادت های فراوان در تاریخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ در عملیات بدر (شرق دجله ) به مرادش رسید و جرعه نوش شربت شیرین شهادت شد. شهید حمیدرضا ثابت کرد که در راه رسیدن به معبودش مجروحیت , اسارت و ….. نمی تواند جلودارش باشد. پیکر پاک او بعد تشییع باشکوه توسط همرزمان و امت شهید پرور در جایگاه ابدیش فرودس رضا دامغان آرمید.
“راهش جاوید باد”