“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شهید یدالله حسن بیکی. احمدآقا اولین روز بهار چهل و دو برایش با نوروز سالهای قبل تفاوت بسیار داشت. بار دیگر باید امانتی دیگر از خدایش در خانهاش جای میداد و این ششمین فرزند بود که مهمان خانهاش میشد. دلش گواهی میداد که با آن پنج نفر فرق میکرد و چه گواهی صادقی. پس نامش را یدالله گذاشت. یدالله فرزند ششم خانواده و متولد شهریار بود. خلق خوش پدر و ایمان ناب مادر از او نوجوانی ساخت مهربان و با ایمان، طوری که در طول دوران تحصیل تمام مقاطع را تا سوم دبیرستان با موفقیت گذراند. ایمان و یقینش، نماز اول وقتش، اخلاق خوشش و غیرتش زبان همگان شد.
روزهای اوجگیری انقلاب به جمع جوانان انقلابی پیوست. روزها در میان شعاردهندگان و خیل تظاهرات مردم بود و شبها همکلام دیوارها بود و سکوت شبها را میشکست. پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی زمان خدمت سربازی او بود پس داوطلبانه به خدمت مقدس سربازی رفت. در کنار درس در کار باغداری و کشاورزی دست راست پدر و برادرانش هم بود.
یدالله عاشق خداوندی بود که جرعه جرعه شعور و شور و عشق نصیبش کرده بود. مهرماه شصتویک او نوزده سال داشت. عملیات مسلمبنعیقل در منطقۀ عملیاتی سومار لحظههای خوش دلدادگی او را ثبت میکردند و شاهد شیدایی یدالله بودند. او بر اثر اصابت تیر مستقیم به آرزوی خودش که همان شهادت بود رسید اما نه تنها ما، که حتی سنگریزههای سومار نیز نشانی از یدالله تا به امروز ندارند. تنها بنا به وصیتش سنگ مزاری در زادگاهش برای یدالله ساختهاند.
شهر یاران بود خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سرآمد شهر یاران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
“راهش جاوید باد”