جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید مهدی رجب‌‌بیکی

فرازی از وصیت نامه:
شهید مهدی  رجب بیکی

خردادمان «خون‌‌داد» شد و شهریورمان «شهیدبر» و ما ایستادیم. اماممان تنها شد و نماز جمعه‌‌هامان قضا و ما ایستادیم و بر مزار شهیدمان نیز نماز وحدت خواندیم و ایستادیم و ما می‌ایستیم که فریاد گرمان مناره بوده‌‌است که قرن‌هاست ایستاده‌‌است و اگر تمام غم‌های دنیا را به جانمان اندازند، باز می‌ایستیم. دست یکدیگر را می‌‌فشاریم. هم‌‌پیمان می‌شویم. جهاد می‌کنیم و در سختی‌ها یک‌‌دیگر را تسلی می‌دهیم. 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :مهدی  رجب بیکی
نام پدر :محمد
تاریخ تولد :۱۳۳۶/۱۱/۰۱ 
محل تولد :دامغان
شغل :جهادگر
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :مسئول مرکز اسناد ایثارگران جهاد سازندگی
سن : 
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۰/۰۷/۰۵
محل شهادت :تهران 
نام عملیات : 
موضوع شهادت :شهدای ترور
نحوه شهادت :ترور توسط منافقین - درخیابان صبا جنوبی

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :تهران
شهر :تهران
روستا : 
تاریخ تدفین : 
گلزار :بهشت زهرای تهران

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

خدایا! چرا خونمان را می‌ریزند؟! جرممان چیست جز حُب تو؟!

از هابیل تا کنون همواره شهیدمان ساخته‌اند.  قرن‌هاست که زنجیر بر پایمان و شکنجه همراهمان است. 

پایمان را شکستند تا نرویم. زبانمان را بریدند تا نگوییم. خونمان را ریختند تا نباشیم. اینان چرا از «انسان» می‌هراسند؟ چرا از ایمان می‌ترسند؟

خدایا! ماندن چقدر دشوار است و در غربت زمین، بی‌‌یار و یاور حضورداشتن، همانند غیبت است. انگار که کمرمان شکسته و زنجیر درد، دست‌هایمان را بسته و غم در سینه‌هامان نشسته است.

ما از نبودن یارانمان رنج نمی‌بریم، بلکه از بودن خویش در رنجیم…! ما می‌دانیم که آن‌ها زنده‌اند و ما مرده.۱

بهمن‌‌ماه سال هزاروسیصدوسی‌‌وشش، در سرای مشهدی محمد در شهر دامغان صدای دنیایی‌‌شدن نوزادی پیچید که «مهدی» نام گرفت تا هدایتگر خیل عظیمی از جوانان و نوجوانان این سرزمین باشد. دیری نپایید که خانواده‌اش عزم تهران کرد و در محله‌‌ای از جنوب شهر، زندگی پرمعنویتی را آغاز کردند. زندگی در محله‌های فقیرنشین تهران، طعم فقر و محرومیت را به او چشاند و با تمام مشکلات و کمبودها تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقیت طی کرد.

هرچه از دوران تحصیلی‌اش می‌گذشت نبوغ و استعداد فوق‌العاده او بیش از پیش خودنمایی می‌کرد. گذشت لحظات، فرصت‌هایی طلایی بود تا او کتاب‌های بیشتری را مطالعه کند و مشتری ثابت کتابخانه محله و مدرسه گردد؛ طوری که قبل از پایان دوره دبیرستان، کتب بسیاری را خوانده بود.

در تحصیل دانش، ممتاز بود و همواره مشتاق مطالعه کتاب‌‌های مذهبی. شخصیت والایش با تأثیر از این‌‌ مطالعات شکل گرفت.

حُسن خلق مهدی، از او چهره‌‌ای محبوب و مورداحترام در میان اقوام و آشنایان پدید آورده بود. محبت خاصش به رنج‌‌دیدگان، ویژگی بارز زندگی‌‌اش شده بود. به گفته مادرش، حتی در کودکی برای کمک به مستخدم مدرسه، زودتر از دیگران در مدرسه حاضر می‌شد. از دوران نوجوانی با درک روح عرفانی عبادت و رازونیاز با پروردگار خویش در دل شب، قلب و روح خود را به نور ایمان روشن ساخته بود. نوری که هم‌‌چون چراغی راهنمای او در فراز و نشیب‌های زندگی بود.

در سال پنجاه‌‌وچهار در رشته مهندسی راه و ساختمان به دانشکده فنی دانشگاه تهران راه یافت. از همان ابتدای ورودش، به فعالیت‌های سیاسی روی آورد. با پخش اعلامیه در دانشکده و شرکت در تظاهرات دانشجویی با حاکمیت طاغوت مبارزه می‌کرد. در دوران شکوفایی انقلاب، در مبارزات گسترده مردم حضوری فعال داشت و ایثارگرانه در برپایی و سازماندهی تظاهرات و راه‌‌پیمایی‌ها شرکت می‌جست و به نمایش فیلم و اسلاید و عکس برای مردم می‌پرداخت.  

در اندک‌‌زمانی به عضویت شورای دانشجویی دانشکده درآمد و این سمت را تا آغاز انقلاب فرهنگی و هم‌‌چنین مسئولیت کتابخانه اسلامی دانشجویان فنی را به عهده‌داشت. در گذر از تمام این فعالیت‌ها به ورزش کوه‌‌نوردی نیز علاقه‌‌مند بود و در برنامه‌های کوه‌‌نوردی دانشجویان مسلمان شرکت می‌کرد.

پس از پیروزی انقلاب و گشایش مجدد دانشگاه و تشکیل سازمان دانشجویان مسلمان دانشکده فنی، مسؤولیت انتشار نشریه دانش‌‌آموزی هجرت را به عهده گرفت.  با جریان‌ها و مسائل سیاسی داخل و خارج از کشور آشنایی کامل داشت و با تسلط و قدرت کم‌نظیری قادر بود پیچیده‌ترین مسائل را تحلیل و با قلمی شیوا تحریر نماید.

پس از پیروزی انقلاب به خدمت در آموزش و پرورش روی‌‌آورد و معلمی در جنوب شهر تهران را برگزید.  به دانش‌آموزان خود می‌گفت: «آیا می‌دانید برای چه پشت این میز نشسته‌اید؟ برای آن که بتوانید به درد محرومین که خود نیز از آنان هستید، برسید! بتوانید در یک پست حساس انقلابی فعال باشید و باری از دوش مستضعفان بردارید!»

انقلاب دوم آغاز شد و مهدی از پیش‌‌قراولان پیرو خط امام(ره) در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بود. هم‌‌چنین در مراسم عبادی- سیاسی نماز جمعه سخنرانی و در چندین نوبت، توطئه آنان را برملا نمود.

آتش عشق به امام(ره) در دلش زبانه می‌کشید و حرارت این آتش توانی بی‌‌پایان به او می‌بخشید.

فروتن، متواضع و باتقوا بود. معلمی دل‌‌سوز، دانشجویی فعال و مبارز، روزنامه‌نگاری بصیر، جهادگری عاشق و خستگی‌ناپذیر، شاعری دل‌سوخته و مداحی عاشق بود که نفس گرمش در هیئت‌های مذهبی به دل‌‌ها می‌‌نشست و آوای الهی‌اش هنوز گوش و جان عاشقان را تشنۀ صوت زیبایش می‌‌دارد. 

مهدی، قیام و جهاد را تنها در حوزه فرهنگ و هنر نمی‌دانست بلکه مجاهدی بود که در لبیک به ندای ولیّ زمان، مقابل گلوله‌های خصم می‌ایستاد و در کارزار مسلحانه نیز حضوری فعال داشت. با مشاهده شلوغی‌های غیرطبیعی خیابان که از ساختمان جهاد در خیابان قدس شاهد آن بود، عزم خانه نمود و سلاح کمری خود را برداشت تا عازم مبارزه گردد. در پنجمین روز از برگ‌‌ریزان سال ‌هزاروسیصدوشصت، در بلوای شوم منافقین، با کبوتران خونین‌‌بال همراه شد و دفتر عشق این بزرگ‌‌مرد جوان به واپسین برگش رسید.

پزشکی قانونی علت شهادتش را به شرح زیر گزارش کرده است: 

«علت مرگ، اصابت گلوله و یا مواد منفجره به شکم و سینه و دست چپ که شکستگی دست چپ (ساعد) دارد و قسمتی از روده‌ها از محل آسیب شکم خارج شده…» 

از مرگ او فقط استکبار جهانی شاد شد و بس؛ اما قسم به صبح که دشمنان اسلام تقاص این خون‌‌های پاک را به‌‌سختی پس خواهند داد.

خون شد دلم خدایا، رحمی نما به حالم

از دوری رفیقان آشفته شد خیالم

تا قله هدایت، یاران من برفتند

گم گشته‌ام خدایا در کوچه ضلالم

هم‌چون پرنده عاشق، من عاشق پریدن

اندر غم شهیدان بشکسته هر دو بالم

آیم به سوی جنت تا رویتان ببینم

مهمان شوم شما را گر حق دهد مجالم۲                                         

آرامگاه یار: بهشت زهرا، قطعه ۲۴، ردیف ۹۷، شماره ۴

آرام بگیر فرزندم! این گلوله‌ها که از دست نابکاران روزگار بر پیکر پاک تو نشست، کمند زلف یار بود و تو را به فراسوی هستی به دیدار معشوق برد.

آری فرزندم! فرزند امام(ره)! فرزانه خلق! تو رفتی تا به محشر برای استقبال “روح خدا” آمده باشی! با قامت درخون‌‌نشسته‌ات! با روح ایثار و صداقتت!

آرام بگیر ای روح پرتلاطم ایمان در کالبدی خونبار!

آرام بگیر فرزندم! آرام…

“راهش جاوید باد”

وصیت نامه شهید

بسمه تعالی

خدایا! تو می‌دانی که چه می‌کشیم. پنداری که چون شمع ذوب می‌شویم؛ آب می‌شویم ما از مردن نمی‌هراسیم اما می‌ترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند و اگر نسوزیم هم که روشنایی می‌رود و جای خود را دوباره به شب می‌‌سپارد پس چه باید کرد؟

از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند. هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. عجب دردی! چه می‌شد امروز شهید می‌شدیم و فردا زنده می‌شدیم تا دوباره شهید شویم!

 

دست نوشته

 

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.