“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شهید منصور عاشوری. احمدآقا عاشوری و خانواده سهنفرهاش ساکن تهران بودند در سال هزاروسیصدوسیوهشت. بهار از راه رسیده بود و ثانیههای زندگیاش همه از جنس نور. فرزند دوم چون خونی تازه در رگهای زندگیشان جاری شد. نامش را منصور گذاشتند تا در کنار برادرش ناصر به مفهوم کامل زندگی در سایۀ ایمان و توکل دست یابند. احمدآقا و همسرش از اهالی روستای امروان دامغان بودند. پس پدر برای کسب روزی حلال تصمیم به مهاجرت گرفته و به تهران رفته بود اما پس از تولد منصور دوباره به دامغان بازگشتند و مدتی بعد دوباره به تهران مراجعت نمودند. منصور در مسیر محبت مادر و کلام گرم پدر و همپایی برادر رشد میکرد و پر از طراوت ایمان میشد و عاشقانهترین زمزمههای زندگی را در فضای گرم و صمیمی خانوادۀ کوچک خود فرا میگرفت. تحصیلاتش را تا دیپلم با موفقیت گذراند. پس از آن در نیروی هوایی بهعنوان دانشجوی همافری استخدام شد. او که در آسمان خلوص نماز مادر و سکوت پدر رشد یافته بود قبل از پیروزی انقلاب از فعالان و مبارزین سرسخت بود به همین دلیل از نیروی هوایی اخراج شد.
پس از پیروزی انقلاب به عضویت رسمی سپاه درآمد و به شکل گسترده و فعال در عرصههای مختلف حضور داشت. سال شصت در محضر امام و مرادش با همسفرش همعهد و همقسم شد، ازدواج کرد و پیمان بست و حاصل این همعهدی شیرین سه فرزند شد.
بعد از آن به مدت دو سال مسئولیت حفاظت بیت امام(ره) را بر عهده داشت و پس از آن وارد واحد اطلاعات و عملیات سپاه شد. در عملیاتهای مختلف در جبهه نیز حضور پررنگ داشت که از جمله میتوان به عملیاتهای کربلای ۱ تا ۱۰، عملیات رمضان و عملیات مرصاد اشاره کرد.
منصور با تمام افقهای دور و تمام پرتوهای نور که به خورشید میپیوست، نسبت داشت. او صدای هجرت هر سنگ که از کنارش عبور میکرد، میفهمید. منصور مسافری بود که به عبور ایمان داشت، مهاجری که خلوص سکوت درختان را میفهمید و میدانست مفهوم ریشهها را و میفهمید معنای مسلمانی و تسلیم را و به این واژه میبالید از غرب تا جنوب تا سوریه تا لبنان تا همهجا…
او در سال هزاروسیصدوشصتوشش در منطقه عملیاتی غرب کشور (ارتفاعات شیخ سله) شیمیایی شد اما این زخم تن سال ها چون رازی سر به مهر و تا زمانی که درد تن منصور خود لب به سخن نگشود. سخنی از جنس درد و از جنس بیماری، او پرده از این راز برنداشت.
منصور همچنان به تحصیلاتش ادامه داد. در رشتۀ علوم سیاسی موفق به اخذ مدرک کارشناسی شد اما برگی تازه از اوراق زندگی منصور آغاز شده بود. سفرهای خارجی او برای اشاعه و اعتلای فرهنگ ناب محمدی با نام مستعار شاکر هاشمی از سال هفتادودو تا سال هفتادوچهار به سوریه و لبنان از جمله کارها و فعالیتهای منصور بود.
منصور چون قطرهای که مدام در جریان بود و در سکوت با تنی زخمی در حال جوشش و خستگیناپذیر و در انتظار، ذره ذره لحظاتش را میگذراند این مسافر دلتنگ ،در نهایت در آبانماه سال هفتادوچهار در دومین روز آن زمانی که زخمهای شیمیایی بر بدن ضعیف و رنجورش چیره شده بود، فرشتگان تن بیرمقش را بر زورقی از نور نشاندند و در آسمان خداوند میزبانش شدند. جان صادقش بر عرش الهی مهمان شد و پیکر پاکش در بهشت زهرای تهران آرمید.
“راهش جاوید باد”