“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شهید محمد علی ذوالفقاریان. حسینآقا پسرش را تنگ در آغوش گرفته بود و نگاهش را از او برنمیداشت گویی میدانست روزی میرسد که او مرد خانهاش میشود و مرحم زخمهای مادر. تیرماه سال هزاروسیصدوسی شمسی از نیمه گذشته بود، در هجدهمین روز آن محمدعلی مقیم خانهشان شده بود و آرام جان حسینآقا و پانزده سال بعد این محمدعلی بود که آرام جان همۀ اعضای خانواده بود بهویژه مادر بعد از فوت پدر.
کودکی محمدعلی تا دهسالگی در دامغان گذشت. کلاس چهارم بود که همراه خانواده به علت شغل پدر به تهران مهاجرت کردند. پنج سال بعد برای همیشه پدر کوچ کرد. سالهای مبارزات انقلاب، محمدعلی دانشجو بود. پس از پیروزی انقلاب او از فعالیتش دست برنداشته بود. همۀ همشهریهایش او را از همان زمان که اعلامیهها را به دامغان میآورد میشناختند و پس از پیروزی نیز به هدایت جوانان مشغول بود. پس از گرفتن مدرک لیسانس در سال پنجاهوشش، ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند است.
حالا او یک چهرۀ شناختهشده و مبارز و انقلابی است که بارها مورد تهدید قرار گرفته است. با صدور فرمان امام و تشکیل سپاه به عضویت سپاه درآمد. او حالا هم پدر بود و هم یاور مادر و خواهران و برادرانش. اهل شب بود و سکوت ستارگان و رازهای مگویی که هرگز کسی در آن راه نیافت.
محمدعلی در یکی از روزهایی که در حال آموزش نیروهای سپاه بود در اثر حادثه تیراندازی به آرزوی خود رسید. در نوزدهمین روز دیماه سال پنجاهوهشت، پیکر پاک محمدعلی در حالی که ردای سرخ شهادت را با افتخار بر تن کرده بود در قطعه ۲۴ بهشت زهرای تهران آرام یافت.
“راهش جاوید باد”