“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شهید محمد علی اصغریان. اولین روز اردیبهشت وقتی که چشمانش را گشود خورشید نیز به استقبالش آمد روشنتر از هر روز دیگر. حتی زمین و تمام پرندگان و شاید تمام روزها و شاید تمام فرداهایی که به رنگ سرخ تقدیر میشدند. محمدرضا و خیرالنساء نام اولین فرزندشان را محمد گذاشتند در اولین روز اردیبهشت سال سیصدوچهارده شمسی. سالها بعد محمد خود به میزبانی سه خواهر و سه برادر دیگر نیز شتافت.
خانواده خوشبخت علیاصغریان ساکن روستای چهارده (شهر دیباج فعلی) بودند. کودکیاش در همانجا گذشت. تحصیلاتش در همان سالهای ابتدایی متوقف شد. محمد به کار مشغول شد. کار او در روستا مراقبت از تنها حمام روستا بود.
بعدها با شروع مبارزات مردم روستا علیه رژیم به جمع مبارزین پیوست و در جلسات آنها شرکت میکرد. حالا مردی شده بود. او به استخدام آموزش و پرورش درآمد. بعد از پیروزی انقلاب مدارس شبانهروزی و مراکز تربیتمعلم فعالیت خود را آغاز کرده بودند و محمد آشپزی در این مرکز را بر عهده گرفته بود.
چند سالی از شروع جنگ میگذشت. محمد پنجاهوسهساله که خود پدر هشت فرزند بود و از بیماری قلبی رنج میبرد، داوطلب حضور در میدان مبارزه علیه کفر شده بود. بیستودوم فروردین سال شصتوشش بهعنوان بسیجی به دزفول رفت و در واحد تدارکات و تکتیرانداز مشغول خدمت شد.
او در اول اردیبهشت سال شصتوشش در منطقۀ هفتتپه بر اثر ایست قلبی به آرزوی قلبیاش که همان شهادت بود، رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای شهر دامغان در کنار یاران شجاعش آرام گرفت.
“راهش جاوید باد”