“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
گفتی شکار گیرم رفتی شکار گشتی
گفتی قرار گیرم خود بیقرار گشتی
شهید علی فتح آبادی. فرود آمده بر زمین در اردیبهشت بود. طلوع اولین روز سرخکلا صادقانه میگوید. علی چگونه میگریست به زمینی شدنش و جدایی از آسمان. عبدالحسین نامش را علی انتخاب کرد. بهترین نام را نهاد. شاید کودک آرامشی یابد در سایهسار نامش و بالنده شود و شد. مادرش مؤمنی بود که شب و سکوتش را درک کرده بود و خداوند در شب او را به خلوتش راه داده بود و علی این را خوب فهمیده بود. پس عزلتهای مادر او را به اندیشه وا میداشت و سبب شده بود که علی قرآن را خوب بخواند و آن را خوب بفهمد.
زمان درس و مدرسهاش که شد، ابتدایی و راهنمایی را در همان سرخکلا گذراند. با زبان شیرین و کودکانه، قاری قرآن بود و بین همۀ اهالی محبوب بود. برای ادامۀ تحصیل به همراه خانواده به دامغان مهاجرت کردند و دامغانی شدند و ساکن شهر دامغان. علی فرزند پنجم خانواده بود. خانوادهای مؤمن و متعهد و حسینعلی که پیشهاش کشاورزی بود. به برکت نان حلال فرزندانی مرد و با غیرت پرورش داده بود. علی در سایهسار ایمان به خدا، راهنمای دوستانش هم میشد و به دیگران هم کمک میکرد.
انقلاب که شد، همراه جوانان و دوستان خود در صف مبارزان قرار گرفت. بارها از طرف ساواک مورد شناسایی قرار گرفت. پس از پیروزی انقلاب و آغاز جنگ از جمله داوطلبین میدان نبرد بود. علی که عاشق بلندیهای دستنایافتنی بود بیحرف و بیصدا به گفتگو به تمام حقیقت میرفت و با تمام تشنگی به سر چشمۀ حقیقت، خود را نزدیک میدید. سرانجام در عملیات بیتالمقدس و اردیبهشتماه سال شصتویک در دهمین روز آن بر اثر اصابت ترکش بر سر در غرب کارون به لقای حق پیوست و در زادگاهش در گلزار شهدای گرگان، امازادهعبدالله شمع آجین امامزاده گشت.
“راهش جاوید باد”