“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شهید علی اکبر مقدسی. پاییز لبخند زردی بر لب داشت. پنجمین روزش را به تجربه نشسته بود از شادی آمدن نوزادی اهل خانۀ محمدابراهیم حتی گلهای شیپوری حیاط از خواب سرد صبحگاهی زودتر بیدار شده بود و چقدر هم برگهایشان زرد شده بود اما تو آمده بودی. نامت را علیاکبر گذاشتند و تمام اهالی روستای غنیآباد مثل همیشه غنیترین شدند در خوشبختی. سال خوب بیستوشش شمسی، سال تولد علیاکبر بود. علیاکبر دوران کودکی را در روستا سپری کرد و خواند و نوشتن را آموخت. همراه پدر به مسجد میرفت و قرآن نیز میخواند. جوشکاری را بسیار دوست داشت پس به این حرفه روی آورد و آن را آموخت. در سن نوجوانی استادکار جوشکاری شد.
چند سالی گذشت و او تصمیم گرفت تا همسفری مهربان در کنار خود داشته باشد و ایشان دخترعموی علیاکبر بود. این دو جوان پاک با هم همپیمان شدند و حاصل این تعهد شش فرزند شد.
سال پنجاهوهفت پس از پیروزی انقلاب، علیاکبر دل به سخنان ناب امام سپرد. او که دلش مأمن کلام خداوند بود و گنجینۀ حقیقت، در مسیر انوار کلام نورانی امام قرار گرفت. با شروع جنگ، در دورههای آموزشی شرکت کرد و داوطلبانه با عضویت در بسیج عازم میدان مبارزه شد. چندی بعد به عضویت رسمی سپاه درآمد.
علیاکبر در پنج مرحله راهی میدان نبرد شد. این بسیج عاشق بیش از چهارصدوپنجاه روز در کنار همرزمان و دوستان خود به مبارزه با دشمن پرداخت. او در تمام لحظات با ذکر و سجود دعای شهادت میخواند و در نهایت در عملیات بیتالمقدس۶، منطقه غرب، ماووت بر اثر اصابت ترکش در اولین روز خردادماه سال شصتوهفت به دروازههای شهادت قدم گذاشت و بر آستان دوست قدم نهاد. پیکر پاک و مطهر این فرمانده دسته شجاع در شهیدآباد روستای غنیآباد آرام و جاودانه گشت.
“راهش جاوید باد”