جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید علی اکبر بابایی

فرازی از وصیت نامه:
شهید علی اکبر بابایی

 اگرچه دنیا زیبا و دوست‌‌داشتنی است و آدم را به‌‌طرف خودش می‌کشد اما خاطر الهی از دنیا زیباتر است. اگر مال دنیا را آخر کار باید گذاشت و رفت، پس چرا انسان آن را در راه خدا انفاق نکند؟ اگر این بدن‌های ما ساخته شده است که آخر کار بمیرد، پس چرا در راه خدا قطعه‌‌قطعه نشود؟

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :علی اکبر بابایی
نام پدر :رضا قلی
تاریخ تولد :۱۳۳۷/۰۱/۰۱
محل تولد :دامغان
شغل :پاسدار
وضعیت تاهل :متاهل
مسئولیت :فرمانده گردان پیاده فتح
سن :۳۰ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۷/۰۵/۰۵
محل شهادت :اسلام آباد غرب 
نام عملیات :مرصاد
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت تیر به گردن

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا : 
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای دامغان

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداء و الصدیقین”

نه غم نان داشت و نه هوای این ‌و آن، دلش برای ایمان می‌تپید و ایران. او که هم هنر داشت و هم شغل، هم آب و هم نان، به بهای جان، پای در دولت‌سرای عشق نهاد تا در پیشگاه جانان شرمنده نباشد. وقتی بیشتر در دنیا ماندی دیرتر دل می‌کنی؛ هر چه ماندنت استوارتر باشد بریدنت گران‌بهاتر است.

علی‌اکبر جوان بود. از آمدنش تا رفتنش تنها سی‌ویک بهار گل افشانده‌ بود. از آغاز بهار سال سی‌وهفت تا میانه تابستان سال شصت‌وهفت؛ اما برای دل‌بستن به ‌دنیا چیزی کم نداشت. همسر و سه فرزند دل‌بستگی کمی نبود. شغل و هنر و پدر و مادر و… هرکدام می‌‌توانست بندی بر بندهای دل او بیفزاید اما او دل را پیش از آن به دیگری سپرده‌ بود؛ دلی نداشت که بندی داشته‌ باشد.

حاج ‌رضاقلی کارمند با اخلاص و مردم‌دار راه‌‌آهن دامغان، پدر شهید بود و خدیجه‌خانم شهمیرزادی مادرش. دو صبور بزرگوار که دست ‌و پاگیر علی نشدند و دردهای نبودنش را فرو خوردند تا به خدا پیوستند.

در زندگی هر آدم معدود افرادی هستند که وقتی می‌بینی‌‌شان از وجودشان آرام می‌گیری. دلخواه تواند. تو را به خود می‌کشانند. واهمه‌ای از هم‌نشینی آنان نداری. از بودن‌‌شان ملول نمی‌شوی. می‌روی، می‌آیی، می‌نشینی، کار می‌کنی، در هر جایی که هستی دلتنگ‌‌شان می‌شوی. علی‌اکبر از آنان بود که دلتنگش می‌‌شدی و دیدنش آرامت می‌کرد. نمی‌دانم تاثیر چه بود؟ محیط خانوادگی پاک و آرام؟ نان حلال؟ میراث فطری؟ عشق در جان او ریشه دوانده بود؟ یا همۀ این‌ها؟ هر چه بود، بود.

یکمین روز از یکمین ماه سال هزاروسیصدوسی‌وهفت پای به آزمون‌سرای خاک نهاد تا نیکو زندگی کند و پاک؛ آن‌چنان که از رهگذار او غباری بر خاطری ننشیند. چقدر هنرمندانه دلبری کرد که چراغ مهرش را در جان دوست و آشنا و خویش و قوم برافروخت. سرانجام مردانه پای در مردستان جنگ ‌و جهاد نهاد تا نگذارد دشمنان دیوخو پا در حریم سرزمین اهورایی‌اش بگذارند و گوهر ایمان و آبرویش را به غارت برند.

از کودکی بلندنگر بود و آرمان‌گرا. با هوش سرشاری که داشت مقاطع درسی را به‌خوبی پشت‌سر نهاد و موفق به کسب دیپلم طبیعی (نظام قدیم) شد. شور و عشق الهی در سر داشت. همگام با انقلاب و مردم، خواهان استقلال و آزادی و جمهوری ‌اسلامی بود.

هنرآموزی در عکاس‌‌خانه برادر هنرور و علاقه فردی، موجب شد در کنار تحصیل دانش به مشق نقاشی و عکاسی بپردازد و در این حوزه نیز نامی خوش به دست آورد. بسیاری از چهره‌نگاری‌ها و عکس‌های آن‌روزها، چه در شهرستان و چه در جبهه، به قلم و هنر ایشان بود که هنوز هم زبان‌‌زد دوستان است.

جوهر جوان‌مردی خود را به بازار کار برد و در یک شرکت ساختمانی مشغول کار شد. به دلیل عدم نیاز دولت در سال پنجاه‌وشش از سربازی هم معاف شد. دیری نپایید که شغل خویش را رها کرد و پاسداری از وطن و انقلاب نوپای اسلامی را پیش گرفت و در تاریخ چهاردهم تیرماه سال پنجاه‌ونه به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. نودوشش ماه از عمر پربرکت خود را در سپاه گذراند که سی‌ودو ماه از آن‌ را در مناطق عملیاتی به ‌سر برد. دو بار زخمی و بستری شد که بی‌‌درنگ پس از بهبود باز راهی جبهه شد.

گاهی در لباس فرماندهی گروهان قامت افراشت و گاهی در چهره فرماندهی و جانشینی گردان؛ اما همیشه همان علی‌‌بابای ساده و صمیمی بود.

در بیست‌وسه‌سالگی زندگی مشترک خود را با سرکار خانم حبیب‌زاده آغاز کرد و تا سال شصت‌وشش پدر سه فرزند شد. دو پسر و یک دختر به نام‌های حسن، فهیمه و مصطفی.

فرزندان نازنین این شهید، به دلیل خردسالی در آن روزگار، اکنون خاطراتی از پدر خویش به یاد نمی‌آورند. نیمی از عمر او پس از ازدواج سهم همسر و فرزندان شد و نیم دیگر به نبرد و حضور در میدان جنگ گذشت.

سرانجام در پنجم مردادماه سال شصت‌وهفت در اسلام‌آباد غرب پیکر او هدف ترکش‌ها قرار گرفت و نامش در شمار شهدای ازجان‌گذشتۀ مرصاد نوشته شد. بدن پاک او چند روزی بر زمین تفته و میان دود و آتش باقی ماند تا تمام رشته‌های تعلق او بگسلد و پیوند او با خاکیان به پایان رسد و در کنار افلاکیان در نزهتگاه دوست به روزی‌خواری نزد پروردگارش بنازد. آرامگاه او در فردوس‌رضای دامغان زیارتگاه اهل دل ‌است. سلام بر او روزی که زاده شد و سلام بر او روزی که جان به جانان سپرد!

“راهش جاوید باد”

وصیت نامه شهید

 

بسمه تعالی

اگرچه دنیا زیبا و دوست‌‌داشتنی است و آدم را به‌‌طرف خودش می‌کشد اما خاطر الهی از دنیا زیباتر است.

اگر مال دنیا را آخر کار باید گذاشت و رفت، پس چرا انسان آن را در راه خدا انفاق نکند؟

اگر این بدن‌های ما ساخته شده است که آخر کار بمیرد، پس چرا در راه خدا قطعه‌‌قطعه نشود؟

   

دست نوشته

 

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.