“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شهید عباس وطن پور. عباس در اولین روز مردادماه سال چهلوچهار در دامغان، قدم در خانۀ آقاجلال گذاشت تا مرهمی باشد بر دردهای جلال. در دامان پرمهر مادر و دستان بسیار رنجور جلال که با درد رماتیسیم در حال مبارزه بود رشد کرد و بزرگ شد. دوران کودکی را پشت سر نگذاشته بود که پدر زمینگیر شد. به همین دلیل مادر بار سنگین مسئولیت خانواده را بر عهده گرفت. عباس بههمراه خانواده به تهران مهاجرت کردند. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در تهران گذراند و پس از آن ترک تحصیل کرد. نوجوان شده بود و از اهالی مسجد محل و از فعالان و مبارزان انقلابی.
پس از پیروزی انقلاب عباس از فعالان بسیج هم بود. عباس سیزدهساله همراه هزاران جوان سیزدهساله پایتخت اسلحه بر دوش به نگهبانی از ارزشهای انقلاب و آنچه که با خون دوستان شهیدشان به دست آورده بودند میپرداختند. این جوان شجاع و مؤدب و قوی، حالا کارمند رسمی صنایع دفاع شده بود و نوزده سال از عمرش میگذشت. مردادماه سال شصتوپنج ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند شد.
مدتی از شروع جنگ میگذشت و او باید نبردی از جنس دیگر آغاز میکرد. بنابراین در اسفندماه سال شصتوپنج از طرف بسیج صنایع دفاع راهی میدان نبرد و عازم بزمگاه شلمچه شد. میعادگاه عاشقان بیسرزمین و عرشیان بینشان. اسفندماه شصتوپنج و بیستوپنجمین روز آن، روز دیدار عباس بود.
شلمچه محل قرار و ترکشهای سربی بهانۀ دیدار. در غروب نارنجی آسمان زیبای شلمچه، عباس این تکتیرانداز صبور، زیباترین لحظاتش را تجربه میکرد و ترکشها در سر و سینه او جای گرفتند . او در تهران در بهشت زهرا، در کنار هزاران شهید با جامۀ زیبای شهادت به مهمانی خداوند در زیباترین باغ بهشت شتافت و جاودانه ماند.
“راهش جاوید باد”