“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شهید سید علی اصغر شنایی. آقا سید عباس به حضرت علیاصغر(ع) ارادت و علاقه خاصی داشت به همین دلیل تصمیم گرفته بود فرزندش که به دنیا آمد، نامش را علیاصغر بگذارد. دوم آبانماه سال پنجاهونه، درست یازدهم ماه محرم بود. پرچم عزا زینتبخش خانهها بود و صوت حزین و گرم یاعباس، یاحسین، محفلآرای هر جمعی و اشک بر خاندان حسین صفابخش دلهای پاک و آینهای هر عاشق دردی.
پس آقا سید عباس پسرش را نذر دل داغدار زینب(س) کرد و با اشکهای عزادارش غسل نمود. کودکی علیاصغر در دیباج گذشت. تحصیلاتش را تا پایان دورۀ متوسطه ادامه داد و پس از آن وارد سپاه شد. نیمه دوم اردیبهشت سال نودودو برای گذراندن دورۀ بصیرت به همراه چند نفر دیگر راهی مشهد شدند. او خانواده و پدر و مادرش را به همراه برد. انگار میدانست آخرین بار است که به پابوسی امام هشتمش میرود.
در این سفر عطر شهادت مشام جانش را پر میکند و خبر مأموریت سوریه را به او میدهند. مأموریتش محرمانه است. او به همراه دوستش مهدی خراسانی عازم سوریه میشود. او و مهدی روی یک تانک کار میکنند. یک شب در حین مأموریت یک موشک هدایتشونده به تانک آنها اصابت کرده و در چهاردهم خردادماه نود و دو، هر دو دست در دست هم در آسمان ملکوت به دیدار مولایشان حسین میروند و سید علیاصغر نیز عاشقانه و مشتاقانه در حریم دوست پرواز میکند. پیکر پاکش در کنار شهدای قلعه دیباج آرام گرفت.
“راهش جاوید باد”