“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شهید اسدالله رضایی. علیآقا باغدار ساده و با آبروی روستای کلاته (شهر فعلی دامغان) صاحب پسری شده بود که نامش را اسدالله گذاشت. هوای گرم مردادماه هم حتی پس از ده روز نتوانسته بود چیزی از زیباییها و سرسبزیهای این بهشت کوچک در شمالیترین نقطۀ شهر دامغان بکاهد. اسدالله کودکیاش را در کنار خانواده تا پایان تحصیلات ابتدایی در کلاته گذراند. در کنار پدر هم به کار باغداری و کشاورزی مشغول بود و هم درس میخواند.
روزی حلال و زندگی در کوهستانهای سرسبز و هوای آسمانی و پاک همراه با ذکرهای پنجگانۀ خداوند از اسدالله شیرمردی ساخت، صبور، باایمان و دلاور و آماده برای مقابله با تمام سختیهایی که ممکن بود در مسیر زندگی برایش واقع شود. او برای خدمت سربازی راهی تهران شد. پس از پایان خدمت سربازی به استخدام مخابرات درآمد مدتی بعد هم ازدواج کرد. او صاحب پنج فرزند شد.
اسدالله که پدری مهربان و همسری وفادار و خوشقلب بود، لحظهای از یاد خدا غفلت نکرد و گواه این آگاهی و فروتنیاش، نمازهای شب و ذکر سجود او بود. او از رنج انبوه مردم مظلوم جامعهاش رنج میبرد و از بیعدالتیهایی که در جامعه حاکم بود و درد مردم فقیر و ظلم حاکمیت وقت بسیار آزرده بود. به همین دلیل در کنار تمام فریادهای مظلومخواهی در راه پیروزی انقلاب اسلامی تلاش میکرد و در این راه دست از مبارزه برنداشت و در نهایت در بیستویکم بهمن سال پنجاهوهفت درست یک روز قبل از به صدا درآمدن زنگ پیروزی انقلاب در سراسر جهان هنگام تسخیر پادگان باغ شاه به دست مردم، مورد هدف گلولههای دژخیمان رژیم شاه قرار گرفت و در قبیلۀ شهیدان شهر جای گرفت. پیکر پاکش در گلزار بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
“راهش جاوید باد”