“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
شهید سید ابوالقاسم داودالموسوی دامغانی. مادر کویر چه فرزندانی در دامن خود میزاد از سالهای دور از آن جمله بهار سال بیستوسه شمسی بود در آغازین روز بهار خانوادۀ آقا سید محمد به میزبانی ابوالقاسم نشست. کودکی که چهرۀ نورانیاش گواه آیندۀ درخشانش بود. او در دامان پاک مادر و زمزمههای ذکر پدر در زیر انوار نورانی آیات حق و ذکر اهلبیت کودکیاش را در زادگاهش روستای حسنآباد گذراند.
پدر که خود معلم و متعلم قرآن بود و در این راه پرچمدار اهل آبادی و چراغ هدایت آنان و تا پایان عمر مفتخر بر این هدایتگری، تمام فرزندانش از جمله ابوالقاسم نیز از این موهبت بینصیب نماندند. او تحصیلات ابتدایی را در همان روستا گذراند. برای ادامۀ تحصیلات حوزه را انتخاب نمود و وارد حوزه علمیه شهرستان دامغان شد. سال چهلویک برای کامل کردن و ادامۀ تحصیلات حوزوی راهی قم شد و در همان سال به کسوت روحانیت درآمد. در طول سالهای تحصیل در محضر بزرگان و عالمان دینی چون آیتالله حسین وحید خراسانی، آیتالله حاج شیخ علی مشکینی، آیتالله ابوالقاسم خزعلی و حاج شیخ مرتضی حائری یزدی و دیگر بزرگان کسب فیض مینمود.
ابوالقاسم روز به روز و لحظه به لحظه در دریای معرفت دوست، عمیقتر میشد و هرچه عمیقتر، سکوتش، خضوعش، فروتنیاش، مهربانیاش با مردم و اطرافیان بهویژه پدر و مادر بیشتر میشد. وقتی لباس روحانیت را به تن کرد، تبلیغاتش آغاز شد. به شهر و روستاهای اطراف قم سفر میکرد. از بدو ورود امامخمینی(ره) به قم به دیدار ایشان میرفت و بیشتر وقتها در نماز جماعت ایشان شرکت میکرد. در راه مبارزه بیشتر ثابتقدم بود به طوری که بارها در این راه دستگیر و به زندان افتاد.
فعالیت سیاسی ایشان تا زمان پیروزی نهضت امامخمینی(ره) و انقلاب اسلامی و بعد از پیروزی ادامه داشت و سبب آگاهی و ایجاد انگیزه در بسیاری از جوانان شده بود. پس از پیروزی انقلاب ابوالقاسم مسئولیتهای زیادی بر عهده داشتند که به چند مورد اشاره میشود:
۱ – کنترل پادگان لویزان
۲- فعالیت و کنترل کیمته امداد اسلامی دامغان در سال ۱۳۵۸
۳- تأسیس سپاه همراه با دیگر یاران
۴- تشکیل دادگاه
۵- دادستان انقلاب اسلامی و محاکمۀ بعضی از مفسدین و اشرار
۶- خدمت در جهاد سازندگی دامغان
۷- نمیانده امام و امامجمعه رامهرمز از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳
۸- نماینده امام در هیئت هشت نفره احیا و واگذاری زمین استان سمنان
۹- نمانده مردم رامهرمز در مجلس شورای اسلامی در دورۀ دوم مجلس تا زمان شهادت.
ابوالقاسم در دریای خدمت به خلقی بود که هیچ کس توان همپایی با او را نداشت و تنها خداوند میتوانست مزد او را به بهترین شکل و در بهترین زمان نثارش کند. این معاملهای بود که او با خدایش کرده بود. ابوالقاسم غذا، لباس و امکانات اولیه زندگی تهیه میکرد و به مناطق محروم میبرد و لبخند بر زبان کودکان آن مناطق مینشاند .بهراستی در گوشه هر لب شاید لبخند خدا بود که بر جانش مینشست. خوشا به حالش که چه حظی میبرد از این نظارهگریهای عاشقانه در خلوتی که با دوست مینشست.
در آخرین روزهای پربرکت از دنیای پر تلاشش ماه آخر سال شصتوچهار را میگذراند. آن روز ابوالقاسم به همراه پنجاه نفر از همرکابانش راهی مناطق جنگی شده بودند. چه خوب وعدهگاهی محل دیدارشان بود. آسمان اهواز میان ابرها و در هجوم بالهای فرشتگان هواپیمایشان مورد اصابت موشک دو جنگندۀ دشمن قرار گرفت و از حرکت ایستاد. فرشتگان هلهلهکنان به استقبالشان آمدند. اولین روز اسفند در دفتر سرنوشت نامشان را با خط سرخ شهادت در قبیلۀ عشاق حک نمودند.
“راهش جاوید باد”