محمدمهدی در روز جمعه، بیستم شهریورماه هزاروسیصدوچهلوهشت، در دامان سبز مادرش جای گرفت. آخرین فرزند خانواده آقا غلامحسین بود. عزیز همه خانواده بود. دوران کودکیاش پر بود از خاطرات ناب مهربانیهای خانواده نسبت به او که کوچکترین عضو آن بود.
گویی زمین رازهای درونش را در اولین روز بهار سال چهلوسه، وقتی آخرین نوازشهای کمجان نور خورشید را بر پوست خود حس میکرد، هویدا کرد و حاصل این هویدای جهانی، شکوفه و گل بود و همراه این همه سرخوشی و رازگشایی زمین، گلی سرآمد تمام گلها در خانۀ جعفرآقا در آغوش مادر و لبخندهای اهل خانه عطرافشانی میکرد. نامش را محمدعلی گذاشتند.
حسن فرزند رمضانعلی در سال هزاروسیصدوچهلوچهار در یک خانواده ششنفره در روستای چهارده (شهر دیباج) دیده به جهان گشود. تحصیلاتش را تا دوم دبیرستان ادامه داد و سپس به جبهه اعزام گردید. دوران بیکاریاش را در کورۀ خشتزنی کار میکرد و از این طریق به خانوادهاش کمک مینمود.
آسمان روستای نمکه در لحظههای نمور و نوازشگر پاییز سال هزاروسیصدوچهلوچهار، شاهد گریههای نوزادی بود که در خانۀ ساده و پر از ایمان آقا سیفالله و همسرش پا به دنیا گذاشته بود. نامش را ذبیحالله گذاشتند. چه کسی میدانست که ششمین فرزند خانوادۀ آقا سیفالله، سرنوشتی آمیخته با نامش خواهد داشت. آقا سیفالله، پاره تنش را از همان کودکی، نذر تمام صبوریهای آقای شهیدان کرده بود.