سوم فروردینماه سال هزاروسیصدوچهلویک هجری شمسی در جوار آستان مبارک امامزادهجعفر(ع) محمدآباد دامغان، در خانوادهای متدین و زحمتکش پا به دنیا گذاشت. نان حلالی که مشهدی رمضان از راه چاهکنی بر سر سفره میگذاشت، قابل فیض شد تا در نهایت دو دسته گل از گلهای بهشتی را تقدیم حضرت دوست کند.چهره جذاب و دوستداشتنی داشت.
محمدحسن فرزند علیاصغر در سال هزاروسیصدوچهلوسه، در روستای جزن دامغان در یک خانواده ششنفره به دنیا آمد. دوران دبستان و راهنمایی را در روستا گذراند. برای ادامه تحصیل به دامغان رفت و در هنرستان شهید چمران به تحصیل پرداخت.
تابستان بود و گرمای طاقتفرسای مردادماه رمق را از تن میربود. حاجذبیحالله و همسرش در انتظاری شیرین قلبشان میتپید. انتظار تولد فرزندی را که در گذر سالهای حماسه و عشق تاریخساز میشود.در سومین روز از دومین ماه گرم سال، درست نزدیک اذان ظهر در روستای علیآباد دامغان، خدا به حاجی و همسرش پسری عنایت کرد. پدر نام او را حسین گذاشت و عقیده داشت نام نیک برای فرزند عاقبتبهخیری میآورد. حاجی مرد بزرگوار و شریفی بود؛ زحمتکش و مهربان.
غلامعلی فرزند علیاکبر، در سال هزاروسیصدوچهلوسه در روستای وامرزان دامغان چشم به جهان گشود. تحصیلاتش را تا مقطع سیکل در دامغان گذراند. سپس وارد سپاه تهران شد. دویستوهفتادوپنج روز در جبهه حضور داشت و در اسفند شصتودو بهعنوان رزمنده لشکر ۲۷ محمدرسوللله(ص) در عملیات خیبر به شهادت رسید.
دوازده سال مفقودالجسد بود تا این که در سال هفتادوپنج گروه تفحص پلاک و استخوانش را کشف و در گلزار شهدای وامرزان به خاک سپردند.
خورشید روشن مردادماه وسط آسمان گرم و داغ، تابان بود که خداوند گل وجود فرزندی دیگر را به دامن پاک فاطمهخانم بخشید.
عباسآقا فرزندش را عبدالله نام نهاد و در گوش جانش بندگی و مردانگی را زمزمه کرد. عبدالله مثل همۀ اعضای خانوادهاش ساده و صبور و مهربان بار آمد. تا سال سوم دبیرستان درس خواند و سپس درس را رها کرد. در مسجد روستای فیضآباد گرگان قبل از پیروزی انقلاب، پایگاهی برای روشنگری و مبارزه ایجاد کرد و بعد از انقلاب، سال پنجاهوهفت به عضویت سپاه چالوس درآمد و برای دفاع از کیان و میهن خویش سینه سپر کرد.
در همین حین به فکر تشکیل خانواده افتاد. با دخترعمویش، خانم زهرا هراتی ازدواج کرد.
در جبهه مردانه جنگید و سرانجام در زمستان سرد سال شصتودو، روز بیستوهفتم اسفندماه در جزیره مجنون دیدار دولت دوست را با جان معامله کرد. از عبدالله هراتی بعد از پانزده سال بیخبری و بیاثری چند تکه استخوان و یک پلاک روی چشم دوستان و خانواده تا فردوس رضای دامغان تشییع شد.