یازدهم مردادماه سال هزاروسیصدوسیویک در روستای مایان، شهرستان دامغان خداوند رخصت دیدار شکوفۀ وجود، علیاکبر را به آقا علیاصغر و همسرش عطا کرد.
خانوادۀ عسکری، خانوادهای متدین، زحمتکش، مخلص و بیریا و باصفا بودند. علیاکبر در فضای خانهای سرشار از ذکر خدا و عبادت و نیایشهای شبانه، آرام آرام قد کشید و بزرگ و بزرگتر شد.
نورمحمد سومین ثمرۀ زندگی محمدعلی و ربابهخانم صبوری بود که در سومین روز فروردین هزاروسیصدوبیستوپنج در روستای طزره دامغان به دنیا آمد.
از همان کودکی مزۀ فقر و کار و سختی را چشید. در مکتبخانۀ روستا قرآن را یاد گرفت و وقتی پدر بیناییاش را از دست داد، چشم و عصای پدر شد. هموار و ناهموار را میپیمود و پدر را به منبر روضه اباعبدالله(ع) میرساند. پای منبر پدر درس میگرفت و اشک میریخت.
او را میشناسی، اگر اهل جبهه و جهاد و شهادت باشی با اولین نگاه و با اولین کلام، محبت او در دلت ریشه میزند. کوههای سربهفلککشیدة غرب و دشتهای تفتیده و سوزان جنوب هم او را میشناسند. آوای گامهای استوار او در بحبوحۀ آتش و خون، در تنگه چزابه و عملیات فتحالمبین، در میمک و دالاهو و نوسود و در غرب، هنوز طنینانداز است. روستاهای گنبد در شمال سرسبز نیز همت او را برای ساختن و آبادکردن از یاد نبردهاند. صاحب قلب سلیمی که دریایی از اطمینان، آن را چنان لبریز کرده بود که جز خدا را نمیدید و جز او را نمیجست.