جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید سید هاشم ساجدی

فرازی از وصیت نامه:
شهید سید هاشم  ساجدی

انقلاب دو چهره دارد: خون و پیام. انقلاب اسلامی ما هم شهادت و هم پیام دارد. پیام این شهیدان و شاهدان به شماست که اسلام عزیز را یاری کنید و امام عزیز خمینی بزرگ را پشتیبان باشید. هر گلوله دشمن که به قلب فرزندان اسلام می‌خورد در لب‌هایشان زمزمۀ «الله اکبر، خمینی رهبر» سر می‌دهند. 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :سید هاشم  ساجدی
نام پدر :سید حسین
تاریخ تولد :۱۳۲۶/۰۴/۰۴
محل تولد :کلاته
شغل :جهادگر
وضعیت تاهل :متاهل
مسئولیت :فرمانده مهندسی قرارگاه نجف اشرف
سن :۳۸ سال 
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۳/۰۸/۰۵
محل شهادت :میمک 
نام عملیات :کمین دشمن 
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت گلوله ضدانقلاب

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :خراسان رضوی
شهر :مشهد
روستا : 
تاریخ تدفین : 
گلزار :بهشت رضای مشهد

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

او را می‌‌شناسی، اگر اهل جبهه و جهاد و شهادت باشی با اولین نگاه و با اولین کلام، محبت او در دلت ریشه می‌‌زند. کوه‌‌های سربه‌‌فلک‌‌کشیده غرب و دشت‌‌های تفتیده و سوزان جنوب هم او را می‌‌شناسند. آوای گام‌‌های استوار او در بحبوحۀ آتش و خون، در تنگه چزابه و عملیات فتح‌‌المبین، در میمک و دالاهو و نوسود و در غرب، هنوز طنین‌‌انداز است. روستاهای گنبد در شمال سرسبز نیز همت او را برای ساختن و آبادکردن از یاد نبرده‌‌اند. صاحب قلب سلیمی که دریایی از اطمینان، آن را چنان لبریز کرده بود که جز خدا را نمی‌‌دید و جز او را نمی‌‌جست.

آغازین روزهای تابستان بود و آفتاب مهربانانه‌تر از روزهای قبل به خانۀ حسین‌‌‌آقا وارد شد. تیک‌تاک عقربه‌های ساعت خبر از تولدی دوباره می‌داد.

 چهارمین روز از تیرماه سال هزاروسیصدوبیست‌وشش بود که انتظارها به سر رسید و فرزندی آسمانی، زمینی شد و تقدیرش با تیر و ترکش رقم خورد.

در کلاته، یکی از روستاهای دامغان، چشم به دنیا گشود اما دنیایی نشد. پدر شادمان از طلوع پنجمین ستارۀ زندگی‌اش، با توسل به قمر بنی‌هاشم(ع) او را هاشم نام نهاد تا او نیز یلی باشد در زمان امام خویش.

حسین‌آقا یک روستایی ساده، با دستانی پینه‌بسته از کار روستایی، مانند هر پدری آرزوهای بسیار برای فرزندان خود داشت و شاید هرگز فکر نمی‌کرد حتی نتواند، راه رفتن آخرین فرزندش را ببیند. او در زمستان همان سال دراثر بیماری، مسافر جهان دیگر گشت.

اولین زمستان زندگی هاشم بی حضور پدر گذشت و نخستین بهار زندگی‌اش در کنار مادر و دیگر عزیزانش، بی سایه پدر آغاز شد.

مادر نیز مردانه، بار سنگین سرپرستی خانواده را به دوش گرفت. او با قالی‌‌‌بافی و دیگر کارهای روستایی، به زندگی هاشم و دیگر خواهر و برادرانش طرواتی تازه بخشید.

هاشم، روستایی‌زاده بود و مانند دیگر بچه‌های روستا از کودکی با کار آشنا؛ اما هم‌چنان بازی‌گوشی‌های کودکانه‌اش را در آن سال‌ها با خود به‌همراه داشت.

سال‌های درس و مدرسه آغاز شد، ابتدایی را در همان روستا گذراند و با کارکردن، بخشی از مخارج زندگی خانواده را نیز تأمین کرد.
اوایل سال‌های نوجوانی مجبور به دوری از مادر شد. دیگر ادامۀ تحصیل در روستا و روستاهای اطراف برایش ممکن نبود. باید به کرج سفر می‌کرد و چند سالی را میهمان خانۀ برادر می‌شد تا به تحصیل و کار ادامه دهد. در آن دوران با کمک‌های برادر، بیشتر با مسائل دینی و مذهبی آشنا شد و پایه‌های فکری خود را استوار ساخت.

سال‌های آخر دورۀ متوسطه بود. دیگربار همراه با مادر، مسافر شهر گرگان شد. روزها گرم کار بود و شب‌ها غرق درس. دیپلمش را گرفت و به استخدام ادارۀ کشاورزی درآمد.

روزهایش را با کارکردن در اداره و شب‌هایش را با تاکسی و عابران پیاده، پر کرد. در همان اداره، دورۀ کاردانی پنبه را گذراند و فوق‌‌دیپلم گرفت.

دست تقدیر او را به گنبد، تبعیدگاه شهید آیت‌الله مدنی، کشاند و جرعه‌نوش باده مستانه آن پیر دلیر شد. در آن سال‌ها، بیش‌ازپیش در جریان مبارزات سیاسی و مذهبی قرار گرفت و با روحانیون مبارزی که به آن شهر تبعید می‌شدند یا به آن رفت‌وآمد داشتند، از نزدیک آشنا شد. شهید آیت‌الله مدنی، شهید هاشمی‌نژاد و شهید سیدعلی اندرزگو از این افراد بودند که هاشم با استفاده از درس‌ها و سخنان آنان، کوله‌بار فکری و مبارزاتی خود را پربارتر و فعالیت‌های سیاسی را با هستۀ اصلی مبارزان مسلمان و روحانیون بیش‌ازپیش نزدیک و محکم‌تر کرد.

هم‌چنین در آن زمان، او به کمک دوستان هم‌فکر خود، جلساتی را پایه‌گذاری کرد که در آن به شکل سازمان‌یافته به مسائل سیاسی مذهبی می‌پرداختند و مبارزات ضدحکومتی را برنامه‌ریزی می‌کردند.

پخش و تکثیر نوار، کتب و اعلامیه‌های امام ‌خمینی(ره) و دیگر بزرگان سیاسی و مذهبی آن دوران، یکی از کارهای ‌هاشم و دوستانش بود.

اندکی بعد در بیست‌وششمین سال از بهار عمرش در آن دیار پیمان ازدواجش با روحانی‌زاده‌ای مکرمه را استوار کرد و پنج ستاره از خود به یادگار گذاشت.

هاشم ساده‌زیست بود و هیچ‌ گاه گذشتۀ سخت خود را فراموش نکرد و همین باعث می‌شد در کمک و دست‌گیری نیازمندان، هرگز کوتاهی نکند، به‌‌گونه‌ای که تقریباً ثروتی برایش باقی نماند. او خود و همۀ زندگی‌‌اش را صرف انقلاب و نیازمندان کرد و وارد معامله‌ای با خدا شد که اجرش فقط با خود خدا بود.

با شروع مبارزات ضد رژیم شاهنشاهی هم‌زمان به فعالیت گسترده سیاسی علیه رژیم طاغوت پرداخت. این زمینه‌ها، باعث شد تا به‌‌‌محض پیروزی انقلاب به جمع یاران امام(ره) در کمیتۀ انقلاب اسلامی بپیوندد و پس از آن در اوج فعالیت ضدانقلاب در گنبد، برای رفع محرومیت از چهره روستاهای منطقه به برادران خود در جهاد سازندگی ملحق شود.

دیری نپایید که به مشهد هجرت کرد و در اولین ماه‌های شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه‌های جنوب شد و برای پرکردن خلأهای جبهه تلاش‌های فراوانی کرد.

فرهنگ کار مهندسی به وسیله ستاد پشتیبانی جنگ و جهاد در ابتدای جنگ، نه با سیستم ارتش تعریف شده بود و نه سپاه پاسداران. هاشم که در این زمینه اطلاعات قوی داشت با فکر خلاق جهادی خود، اندیشۀ این تشکل کارآمد و مبارک را استوار ساخت.

او مسؤولیت سخت و سنگین فرماندهی قرارگاه مهندسی-رزمی نجف اشرف را بر دوش کشید و راهی سرزمین نور شد و حضورش را تا عروجش به‌‌طور مداوم ادامه داد. دیرزمانی نگذشته بود که خانوادۀ خود را نیز به شهرهای نزدیک جبهه برد و پیوسته در خدمت جنگ قرار گرفت.

مهندسی‌‌‌- رزمی که جهاد سازندگی در آن نقش اساسی داشت، یکی از بخش‌های مظلوم جنگ بود. این مظلومیت در نظر امام‌خمینی(ره) به‌‌‌قدری چشم‌‌‌گیر بود که لقب ویژه‌ای به این افراد داد: «سنگرسازان بی‌‌سنگر!»

هاشم ساجدی نیز، یکی از این سنگرسازان بی‌سنگر بود. بارها و بارها، در مواقع بحرانی و خطرناک، او خود، چون یک نیروی عادی وارد کارزار شد و با ماشین‌های سنگین به کار پرداخت؛ خاک‌ریز زد و سنگر ساخت.

هنوز نشان رد پایش را می‌توانی در منطقۀ بستان در عملیات‌هایی چون طریق‌القدس، در تنگۀ چزابه، در شوش و فتح‌المبین، در بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر، در عملیات رمضان و در بسیاری دیگر بیابی و بر آن بوسه زنی.

در عملیات رمضان چه خوش درخشید! یکی از نیروهایش می‌گوید: «در عملیات رمضان که قرار شد نیروها عقب‌نشینی کنند، او همۀ ما را به عقب فرستاد و خودش با آخرین دستگاه که یک بلدوزر بود، بعد از همۀ ما به عقب آمد.»

هاشم در رویارویی با دشمن بی‌‌مایه، در عملیات والفجر ۳ از ناحیۀ شانه، شکم و پا، مجروح شد. ازآنجاکه تاب ماندن نداشت، قبل از سلامتی کامل به جبهه بازگشت.

کم‌کم روز موعود فرا رسید. آن روز در جبهه‌های میانی، در منطقۀ میمک، عملیات عاشورا بود و عاشورایی برپا شد.

هاشم درحالی‌که برای نظارت بر فعالیت گردان‌های مهندسی جهاد سازندگی در مناطق جنگی عازم مأموریت بود، در تنگه‌ای با کمین نیروهای ضدانقلاب و نفوذی‌های دشمن برخورد کرد. ساجدی، این سجاد شب و شیر میدان روز نبرد، پس از سال‌ها تلاش شبانه‌روزی خالصانه و عاشقانه، سرانجام در پنجمین روز از آبان‌ماه سال شصت‌وسه در یک روز سرد پاییزی به دست منافقین کوردل، درهای آسمان به رویش گشوده و فرزند زمینی دوباره آسمانی شد.

سه روز بعد، پیکر به‌خون‌نشستۀ این سردار دلیر، در جوار بارگاه حضرت رضا(ع) تشییع و بهشت رضای مشهد، آغوش آرامش ابدی او شد.

“راهش جاوید باد”

وصیت نامه شهید

انقلاب دو چهره دارد: خون و پیام.

انقلاب اسلامی ما هم شهادت و هم پیام دارد. پیام این شهیدان و شاهدان به شماست که اسلام عزیز را یاری کنید و امام عزیز خمینی بزرگ را پشتیبان باشید. هر گلوله دشمن که به قلب فرزندان اسلام می‌خورد در لب‌هایشان زمزمۀ «الله اکبر، خمینی رهبر» سر می‌دهند.

برادرم، مادرم، همسرم و خواهرم، همۀ شما را به خدای بزرگ می‌سپارم. مخارج عزاداری را زیاد نکنید و پول آن‌ها را به امور جنگی ستاد پشتیبانی جهاد سازندگی خراسان بدهید. به هم‌دیگر تبریک بگویید چون به آرزویم می‌رسم. کسی برایم گریه نکند، چون شهادت را سعادت می‌دانم و عاشقم.

والسلام

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.