سال هزاروسیصدوسیویک، روستای زردوان چهارده (شهر دیباج) شاهد به دنیا آمدن تنها پسر نوروزعلی و بیبی نساء شد. پدر با کشاورزی، هزینه تحصیل پسر و تنها دخترش را تأمین میکرد. او تا ششم ابتدایی را درس خواند و به دلیل نداشتن وضع مالی مناسب درس را رها کرد.
یدالله (امیر) مطهرینژاد فرزند رجبعلی در سال هزاروسیصدوچهلودو در وحیدیه تهران بهدنیا آمد. تا دوم دبیرستان را در محل زادگاهش تهران خواند. وقتی امام(ره) فرمودند: «با کشاورزی به خودکفایی برسیم» پدر امیر از تهران به دامغان نقل مکان کرد و آمدند روستای سیدآبادو.
سال هزاروسیصدوچهلوسه هجری شمسی، روستای قلعه چهارده (دیباج) دامغان، مسلم و معصومه در انتظار تولد فرزند چهارم خود نشستهاند. نوزاد پسر بود. نامش را محمدصادق نهادند.کودکی و نوجوانیاش در محیط روستا سپری و درآمد خانوادهاش از دسترنج کار کشاورزی و کارگری پدر و خودش تأمین میشد.
آسمان و شاید هزاران موجود میان آسمان و زمین نظاره میکردند که آقا علیاکبر دستانش را بلند کرد و اینگونه زمزمه میکرد: «خدایا! تو را شکر میکنم که بر من منت نهادی و فرزندی پاک نصیبم نمودی! باشد که سعادتمند شود…»سومین روز آبان سیوهفت بود و زمزمههای عاشقانۀ آقا علیاکبر با خدایش و تبریک و شادباش مردم آبادی «کلا» به این خانواده برای آمدن احمد. احمد در تبوتاب زندگی دنیا قرار گرفت.
سال هزاروسیصدوپنجاهویک خورشیدی در شهرستان دامغان فرزند آخر محمدمهدی حسنبیکی و صغری حقیری به دنیا میآید. پدر و مادر او را زینالعابدین مینامند و این به دلیل ارادتشان به امام چهارم(ع) است.
از اهالی اردیبهشت بود و از عشیرة عاشوراییان. فرزند سیدعباس. لیلازادهای که خون مجنون در رگهایش میدوید. سیدمجتبی در خانواده نهنفرة خود در خاک شور کویری خورزان دامغان در کنار پدر بذر همت میکاشت و محصول شیرین غیرت برمیداشت. درس جهد پدر او را برای اولین بار راهی جهاد کرد تا تجربه اولین حضورش در جبهه قرین مبارزه پشت خاکریز بیسنگریها باشد.
در شهریورماه سال هزاروسیصدوچهلوسه در روستای ابراهیمآباد دامغان به دنیا آمد و بیست بهار و زمستان زیست. پدرش غلامعلی اهل روستای سبحان بود. حسین تحصیلات ابتدایی را در مدرسۀ فیضیه روستای سبحان گذراند و برای ادامۀ تحصیل به مدرسه راهنمایی اقباللاهوری قدرتآباد رفت.