نوشته هایی با برچسب دلاورانه
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمد فرزند سیفالله در پانزدهیمن روز از شهریورماه سال هزاروسیصدوچهلونه در یکی از محلههای قدیمی تهران به دنیا آمد. نام محمد را پدرش برایش برگزیده بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
29 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمدحسن، روستازادهای است از دیار کهن دامغان. متولد یکم فروردینماه هزاروسیصدوچهلوهفت و نهمین فرزند خانواده که با آمدنش شیرینی جشن عید را برای خانواده و بستگان مضاعف کرد. آمد تا همراه با نسیم بهاری زمینۀ نوازش جانها را در سالهای آینده فراهم کند. پدرش ساربان بود و با تلاش و زحمت فراوان همراه با گردش روزگار، چرخۀ زندگی را میچرخاند. فصل جمعآوری گندم و جو، شترهایش را به صاحبان خرمن کرایه میداد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
26 سپتامبر 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
محمد، آخرین فرزند عباس، در شهریور هزاروسیصدوچهلویک در روستای طاق دامغان بهدنیا آمد. ابتدایی را در روستا و راهنمایی را در تهران نزد برادرش و دبیرستان را در دامغان خواند و دیپلمش را در رشته برق گرفت. او چهار برادر و سه خواهر دارد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
30 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسن در چهارمین روز از خردادماه سال هزاروسیصدوبیستوهشت خورشیدی زمینی شد و نور وجودش در خانۀ کاظمآقا و صغراخانم تابیدن گرفت. زندگی سخت دهۀ سی و سختی تحصیلات موجب شد که تنها شش کلاس درس بخواند و زودتر با فرازوفرود زندگی آشنا شود. از بیستوهفتم خرداد سال چهلوهشت تا بیستوهفتم خرداد سال پنجاه سرباز بود.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
18 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
حسین محرم سال هزاروسیصدوچهلوپنج در خانوادهای متدین در روستای دولتآباد دامغان به دنیا آمد. دوران تحصیل را تا اخذ دیپلم با نمرات عالی پشت سر گذاشت.
حسین در تیراندازی مهارت فوق العادهای داشت که زبانزد عام و خاص بود. پدربزرگ عارفمسلکش تاثیر بهسزایی در خلقوخوی او گذاشته بود. مردم روستا خاطرات شگفتی از این پدربزرگ متدین به خاطر دارند. ادامه مطلب
ادامه مطلب
17 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بهمنماه سال هزاروسیصدوچهلوشش بود. طبیعت در خواب سنگین زمستانی فرو رفته بود که شکوفهای بر درخت زندگی نمایان شد. بشارت تولدی تازه، گریه نوزاد نوظهور، انگار گرمای زندگی را در تن سرمازده طبیعت تزریق کرد. زندگی جریان داشت؛ همه جا، از روستاهای دور افتاده تا پایتخت ایران، تهران، جایی که محمدصادق به دنیا آمده بود. پدرش غلامحسن در بازار تهران مشغول به کار بود. ادامه مطلب
ادامه مطلب
16 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
آخرین روز تابستان سال هزاروسیصدوچهلودو، خدا خواستۀ چندینساله عبدالکریم و مرضیه را اجابت کرد و درخت آرزوهایشان را به ثمر نشاند. در بندرگز متولد شد و اسمش را غلامرضا گذاشتند و در کنارش بهاریترین پاییز را با شور و شوق و لبخند گذراندند.
تازه به حرف آمده بود و با هر مامان و بابا گفتنی، قند را توی دل پدر و مادرش آب میکرد که خزان مرگ به باغ وجود مادر زد و شرنگ غم بیمادری را به جانش ریخت.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
5 آگوست 14
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
بیستمین روز مهرماه هزاروسیصدوچهلوشش بود که خاک روستای نوای کوهزر دامغان، زر وجود محمد را به رخ مهر آسمان کشید. همان روز زیبای پاییزی بود که آسمان، اشک بارید و احمدآقا مرد سادهدل روستایی دستهای پینهبستهاش را به سر پسرش کشید و در ترنم دلنشین لالایی سکینهخانم، همسرش، همۀ دردها و خستگیها را به فراموشی سپرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب