کلیه حقوق این برای موسسه فرهنگی هنری ستارگان فروغ دامغان اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان سمنان محفوظ است. آدرس انتشارات دامغان- خیابان پاسداران کوچه فرمانداری جنب دفتر امام جمعه پلاک ۱۵ ۱۶ تلفن ۳۵۲۵۳۲۵۰-۳۵۲۴۴۶۵۱-۰۲۳۲۴
«وقتی که نسیم آه مادر از شیشهها گذشت، مستی نه از پیاله و نه از خُم که از ربنای رکعت دوم شروع شد.» هجدهمین روز خردادماه سال هزاروسیصدوچهلوپنج لحظههای ناب زمین، خبر آمدنش را در سربرگی دیگر از دفتر تاریخ رقم زد. شهر ری مأمن روییدن و بالیدنش بود. خیلی زود دنیای شاد و بیغم کودکی را پشت سر گذاشت و به دنیای پرشور و حال و عجیب نوجوانی با یک دنیا دغدغه و امید پای نهاد.
شهید حسن مهرابی فرزند علی، در تاریخ سیام شهریور سال هزاروسیصدوچهلونه در شهر دامغان به دنیا آمد. در خانوادهای متعهد و مذهبی لحظات عمر را سپری کرد و بین یک خواهر و پنج برادر به بالندگی رسید.حسن فرزندی مقید و مطیع بود و همواره در جهت جلب رضایت پدر و مادر میکوشید. تحصیلاتش را تا اول هنرستان خواند و با شروع جنگ تحمیلی برای اعزام به جبههها آمادهشد.
احمد در شانزدهمین روز از فروردینماه یکهزاروسیصدوچهلوهفت در روستای سیدآبادو دامغان به دنیا آمد. دوران کودکی را تا سن هفتسالگی در روستا گذراند. پس از آن بههمراه خانواده به شهرستان دامغان آمد. از همان دوران کودکی، با بقیۀ بچهها فرق داشت. بزرگمردی بود در عین خردسالی تا آنجا که گاهی اوقات پدر نیز به او غبطه میخورد.
روایت طلوع مهربانی هر روزه خورشید بر زمینیان بود و این بار با پلک گشودن نوزادی در خانه میرباقر رقم خورد. خرداد با نگاه آفتابی و نفسهای گرمش، اشک شوق را در چشمان بانوی زلال زندگی خانه میرباقر نشاند. دشت پر طراوت و سرسبز مالخواست (از توابع ساری) قرارگاه آمدنش به کره خاکی بود. سید رمضان تا چشم گشود سبد سبد مهر و عاطفه او را در بر گرفت. هرم نفسهای گرم پدر و بهشت آغوش مادر، جایگاه بالیدنش شد. به هفت سالگی رسید و به دبستان رفت. دوره ابتدایی را به اتمام رسانید و پا به پای پدر در کار و کوشش سهیم بود. به کارهای کشاورزی و چوپانی و دامداری میپرداخت.
عید قربان سال هزاروسیصدوچهلوچهار، مطلب شاهد قدمهای نوزاد دلبندش بود. نوزاد اسماعیل نام گرفت. پنجمین فرزند خانواده بود. تحصیلات خود را تا اول دبیرستان گذراند. با شنیدن خبر جبهه و جنگ درس را رها کرد و از طریق بسیج به جبهه اعزام شد. بهعنوان رزمنده در جبهه فعالیت داشت.
پانزدهم تیر شصتویک، در منطقه عمومی شلمچه به شهادت رسید. جنازهاش بعد از شانزده سال به خانواده برگردانده شد و در گلزار شهدای روستای فرات دامغان به خاک سپرده شد.
اولین فرزند علی مزینانی، در سال هزاروسیصدوچهلوپنج در دامغان دیده به جهان گشود. او را محمدرضا نامیدند. با شروع زمزمههای انقلاب، خود را به شکل فعال در این حرکتها داخل کرد.
زمین که رخت زمستان را از تن بهدر کرد، همراه با بهاری دیگر، تو نیز آمدی به سال هزاروسیصدوسیودو. تا کوچهپسکوچههای علمدار محله عطری دیگر به خود گیرد. حبیبالله نام زیبای محمدمهدی را بر تو نهاد تا ستوده باشی و هدایتگر.محمدمهدی دوران ابتداییاش را در همان زادگاهش آغاز کرد و دورۀ دبیرستانش را در بهشهر نیمه کاره گذاشت.
نامش احمد؛ اما در گفتن شهرتش نفس کم میآورم؛ وقتی صحبت از جانباز است، سخن از مردی است که می ماند؛ صبور و سخت چون کوه.جانباز یعنی در عاشقی بی حد و بی اندازه بودن. جانباز یعنی دفتر خاطرات جنگ؛ یعنی نفسهایش پر از شمیم راز؛ جانباز یعنی زخمی در هجوم بیامان خون و خنجر؛ اما همچنان رو به درگاه عشق آورده است و هوش از سر افلاک می برد راز و نیازش.ادامه مطلب
هادی فرزند سیفالله محمدی سوم اردیبهشت سال هزاروسیصدوپنجاه در تهران چشم به جهان گشود.او که اولین نوۀ پسری بود با آمدنش شور و شعف را برای همه بستگان به همراه آورد.