در اولین روز از دومین ماه گرم سال، خداوند دعاهای چندین و چند سالۀ محمدعلی و همسرش را اجابت کرد و چشم و چراغ خانه و زندگی ایشان را به نور تولد علیاصغر روشن کرد.
او را نذر امامرضا(ع) کرده بودند و تا سالیان سال، هر سال موهایش را میتراشیدند و هموزنش صدقه میدادند و او را هر سال به پایبوسی هشتمین امام معصوم(ع) میبردند.
رجبعلی فرزند احمدعلی در سال هزاروسیصدوچهلویک، در روستای چامخانة شهرستان نکا به دنیا آمد. دوساله بود که به شهرستان بهشهر نقل مکان کردند. او در همانجا تا پنجم ابتدایی درس خواند. از آن پس برای خود شغلی در نظر گرفت. برای کار به مکانیکی رفت و آن را خوب آموخت. هفت سال وقتش را برای این شغل گذاشت تا اینکه در نیروگاه برق نکا بهعنوان مکانیک استخدام شد.
ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو پسر به نامهای محمد و حسین است.
چهار سال در نیروگاه خدمت کرد. در دوازدهم مهر شصتوشش نیروگاه بمباران شد و رجبعلی براثر سوختگی شدید به بیمارستان ساری منتقل شد. پس از پانزده روز به شهادت رسید. پیکرش پس از تشییع در گلزار شهدای چامخانه نکا به خاک سپرده شد.
در نخستین روز شهریور هزاروسیصدوسیوشش در شهرستان دامغان به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا اول دبیرستان در شهرستان دامغان ادامه داد و بعد از آن برای ادامۀ تحصیل و کار عازم تهران شد و در ضمن کار به تحصیلاتش در دبیرستانهای شبانه ادامه داد. محمود از همان کودکی دارای هوش و استعداد سرشاری بود. علاقۀ شدیدی به رشتۀ برق و الکترونیک داشت. در ایام تحصیل و کار چندین دورۀ کارآموزی را در رشتۀ الکترونیک گذراند. در سن هفدهسالگی وارد ارتش و پس از گذراندن دوران آموزشی در پادگان حشمتیۀ تهران مشغول کار شد.
در دهم فروردین سال هزاروسیصدوچهلوهفت و در روستای نیمهکوهستانی و زیبای طزره از توابع شهرستان دامغان محمدتقی در خانواده ساده و با ایمان و بیآلایش آقامحمدرضا به دنیا آمد. او فرزند هفتم و آخرین فرزند خانواده بود. هنوز روزهای خوش کودکیاش را میگذراند که در هفتمین برگ از کتاب سرنوشت او، جدایی از پدر نوشته شد. حالا محمدتقی و برادرش حسین و مادرشان باید در برابر این رنج بزرگ در کنار هم روزگار را میگذراندند. خواهر و برادران بزرگتر او نیز شریکشان در گذر از روزهای سخت جدایی بودند.
حسین فرزند محمدرضا در بیستوهفتمین روز از سومین ماه بهار سال چهلوپنج در روستای حاجیآباد بستجان دامغان متولد شد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در همانجا گذراند و برای ادامة تحصیل به دامغان آمد.
در هنرستان در رشتة برق مشغول شد. در سال سوم درس میخواند که عشق به جبهه او را راهی کرد. از طریق جهاد سازندگی اعزام شد.
پس از پایان دورة چهلوپنجروزه دو روز دیگر هم ماند و در اول آذرماه شصتوپنج، در حین انجام مأموریت دچار سانحه شد و به علت خونریزی مغزی در بیمارستان شهید رضائیان دشت شیلر به شهادت رسید. مدفن این شهید عزیز در زادگاهش حاجیآباد میباشد.
یدالله فرزند سعدالله، در بهمنماه سال چهلوسه در نکا مازندران دیده به جهان گشود. در دورة راهنمایی مشغول تحصیل بود که انقلاب به اوج خود رسید. در کنار پدر و دیگر هموطنان خود در راهپیماییها شرکت میکرد و شبها کشیک میداد.
در سال چهارم دبیرستان درس میخواند که راهی جبهه شد. وقتی برای گرفتن نمرههای سالانهاش به دفتر مدرسه رفت، متوجه شد در کنکور پذیرفته شده است. در شهر اصفهان ثبتنام کرد و همزمان با حضور در جبهه به استخدام آموزشوپرورش درآمد.
با اینکه در مرحلة آخر بهسختی مجروح شده بود، بار دیگر برای اعزام ثبتنام کرد و پس از پانصدوهفتادوسه روز حضور در جبهه، در جنوب شلمچه براثر ترکش به ناحیه شکم در بیستوسوم خرداد سال شصتوهفت عملیات بیت المقدس 7 به شهادت رسید. گلزار شهدای دامغان، فردوس رضا محل دفن او شد.
نهم خرداد سال هزاروسیصدوچهلوهفت در تهران چشم به جهان گشود. در خانوادهای مذهبی و زحمتکش. پدرش مشهدی اسدالله گرمابه داشت و از آن طریق چرخ زندگی خانوادهاش را میچرخاند.
با گذشت زمان، احمد رشد میکرد اما بیشتر از سنش. ساکت و آرام بود. مهربان و باگذشت. منظم و مرتب. خوشخلق و خوشتیپ. در وفای به عهد کم نمیگذاشت و هر وقت قولی میداد تا آخر پای حرفش میایستاد.
سپیدهدم هفتمین روز اسفندماه سال هزاروسیصدوسیوهشت، در شهرستان دامغان، خورشید زندگی محمودحسین در خانۀ علیمحمد طلوع کرد. گرمای آغوش مادر و سایهسار مهربانی پدر، مأمن بالیدنش بود. قد کشید و بزرگ شد. در دانشسرای مقدماتی درس خواند و دیپلم گرفت و آموزگار ابتدایی دبستان طزره شد.تربیت در دامان پدر و مادری متدین از او مردی ساخت چون کوه، راستتر از سرو، روشنتر از چشمه، سبکبالتر از نسیم.
بعد از هفت سال انتظار و گذشت دوران سخت و شیرین بارداری، آمدنش لحظهبهلحظه نزدیکتر میشد. پدرش تهران بود. بعد از سه روز از تولد حسن تازه با خبر شد. بعد از یک هفته از قدم نورسیده، مشهدی علیاکبر به نکا آمد و چشمش به دیدار اولین فرزندش روشن شد و تقویم، سال هزاروسیصدوچهلوپنج را نشان میداد. آن روز شیرین در روزشمار زندگی و بوستان خاطرات خانواده ثبت شد و شور و شعف وصفناشدنی برای پدر و مادر به همراه داشت. اگرچه وضع مالی چندان خوبی نداشتند ولی شادی داشتند.
شهید علیرضا فرزند حبیبالله، سال هزاروسیصدوچهلوشش در شهرستان بهشهر به دنیا آمد. دوران کودکیاش را در بهشهر گذراند و بعد از مدتی به شهرستان دامغان نقلمکان کرد.
تحصیلاتش را تا سال پنجم ابتدایی خواند. پدری زحمتکش و شریف داشت. کارگری میکرد و با عرق جبین نان حلالی بر سفرة خانواده میگذاشت. به همین دلیل علیرضا در همان دوران ابتدایی ترک تحصیل کرد تا به پدرش در تأمین مخارج زندگی و نیازهای خانواده کمک کند.