محمدرضا فرزند علیاصغر، در سیزدهم بهمن سال هزاروسیصدوچهلوشش در شهر دامغان دیده به جهان گشود. تحصیلاتش را تا پنجم ابتدایی ادامه داد.
در زمان جنگ تحمیلی بهعنوان سرباز وظیفه در جبهۀ مهران حضور یافت و در همان منطقه مفقودالجسد گردید. صورت نمادین مزارش در گلزار شهدای شهر دامغان قرار دارد. محمدرضا در یک خانواده زحمتکش پا به عرصۀ وجود گذاشت.
ابراهیم سال هزاروسیصدوچهلویک در خانوادهای ساده، صمیمی و زحمتکش از روستای همیشهبهار «بادلهکوه» دامغان به چهرۀ دنیا لبخند زد. پدرش اسماعیل به دامپروری و کشاورزی اشتغال داشت. ابراهیم خیلی زود دوشادوش پدر راهی مزرعه و صحرا شد تا درس نیمهتمام مدرسه را در دامن طبیعت و برق عرق جبین پدر به اتمام رساند.
دهم شهریور هزاروسیصدوچهلوشش، فرزند چهارم محمدحسین و زهرا به دنیا آمد. مادربزرگ نام علی را برای او انتخاب کرد. پنج برادر و یک خواهر دارد. ابتدایی را در زادگاهش در مدرسه یغمایی روستای امیرآباد، در سال پنجاهودو شروع کرد. با پایان دوره ابتدایی، به مدرسه راهنمایی فیض لاریجانی رفت اما به خاطر کمک به پدر و مادر در کار کشاورزی، درس را رها کرد.
بهار بود و شاخهها جانی دوباره میگرفتند و نقاش خلقت جلوۀ دیگری از هنر خلقتش را رقم میزد و هزاردستان را به پیشواز کودکی از تبار پیامبر به آواز فرامیخواند.
سیدحبیبالله جنانی و همسرش صدیقه احمدی، غلامحسین را در آغوش گرفتند. ادامه مطلب
بهاری بود و زادۀ دامغان. اولین روز از خردادماه هزاروسیصدوسیونه، آخرین ستاره و دردانۀ محمدعلی چشم به دنیا باز کرد. روزهایی که عطر خوش گلهای محمدی هنوز مشام جانها را نوازش میکرد.ابوالقاسم از همان کودکی پرتلاش بود. با اینکه از همه کوچکتر بود، درک و فهم و ادب بالایی داشت. تحصیلات خود را در زادگاهش به پایان رساند و موفق به اخذ دیپلم هنرستان شد.
حبیبالله سمیعی، فرزند سیفالله، متولد دوم فروردینماه هزاروسیصدوسیونه (ه.ش) روستای ابوالبق است. این سرباز فداکار اسلام در عملیات «شهید مدنی» که از سوی ارتش جمهوری اسلامی ایران لشکر ۱۶ زرهی قزوین در منطقۀ سوسنگرد (موسیان) صورت گرفت، در تاریخ بیستوهفتم شهریورماه هزاروسیصدوشصت براثر اصابت ترکش به شهادت رسید. این شمع شاهد برای دوره آموزشی به پادگان چهلدختر شاهرود رفت و مابقی خدمتش در لشکر ۱۶ زرهی قزوین ادامه یافت و از همین پایگاه برای مأموریت به منطقۀ جنگی اعزام شد.
علیاصغر فرزند عباسعلی، در تاریخ هزاروسیصدوچهلوسه، در روستای حسنآباد دامغان به دنیا آمد.بهعلت مشکلات مالی درس نخواند و به یاری پدر شتافت و به کار کشاورزی و کارگری پرداخت تا کمکنانآور خانواده باشد.
حلول اولین روز فروردین سال هزاروسیصدوچهلوسه گل وجود عربعلی را به فصل ساده و باصفای باباقلی و بیبیخانم بخشید. باباقلی مسرور از تولد چهارمین فرزندش، کنار بیبی خانم نشست و کودکش را در آغوش کشید و با خودش گفت: «پسر است؛ عصای دست پدر است. آن هم برای زندگی روستایی ما که چرخش با دامداری و کشاورزی میچرخد. خدا را شکر!» ادامه مطلب
بهمنماه سال هزاروسیصدوچهلوشش بود. طبیعت در خواب سنگین زمستانی فرو رفته بود که شکوفهای بر درخت زندگی نمایان شد. بشارت تولدی تازه، گریه نوزاد نوظهور، انگار گرمای زندگی را در تن سرمازده طبیعت تزریق کرد. زندگی جریان داشت؛ همه جا، از روستاهای دور افتاده تا پایتخت ایران، تهران، جایی که محمدصادق به دنیا آمده بود. پدرش غلامحسن در بازار تهران مشغول به کار بود. ادامه مطلب