غلامرضا در خانواده ششنفره محمدابراهیم، در سال هزاروسیصدوچهلوهشت در مشهد به دنیا آمد. بعد از مدتی برای زندگی به دامغان کوچ کردند. او تا پنجم دبستان بیشتر درس نخواند و به جوشکاری و آهنگری پرداخت.
مدتی نگذشت که کار را رها کرد و به دوستانش در جبهه پیوست. سه ماه به عنوان صافکار و کمکراننده خدمت نمود تا سرانجام در یازدهم بهمن شصتوسه در منطقه دیواندره، براثر برخورد ماشین با مین به شهادت رسید. پیکرش را پس از تشییع در روستای صح تویهدروار دامغان به خاک سپردند.
جانباز شهید مهدی فراتی در فروردین سال هزاروسیصدوسیوشش در خانهای روستایی و محقر در روستای فرات دامغان به دنیا آمد. دیری نگذشت که سختی و اجبار معیشت، خانواده را مجبور به ترک روستا و کوچ به روستای حسینآباد قائمی کرد.
در هوای سرد و سنگین دیماه در روستای دورافتاده اندرخ از توابع مشهد کودکی به دنیا آمد که نامش را حسین گذاشتند. او دومین فرزند خانواده بود. حسین آرامآرام در میان مردمی مهربان، ساده و صمیمی بالید. تحصیلات ابتدایی را در همان روستا به پایان رساند. چرخ زندگی میچرخید؛ اما نه به کام دل بلکه بهسختی. روزگار بر وفق مراد نبود. حسین پا به دوران نوجوانی گذاشته و نگذاشته سایه پدر و مادر از سر او رخت بربست.
در سوم آبان هزاروسیصدوچهلوشش در خانه ذبیحالله غریبنژاد از شهر دیباج دامغان پسری به دنیا آمد که به عشق امامرضا(ع) نامش را عبدالرضا گذاشتند. از کودکی همراه پدرش در مراسم مذهبی، مساجد و تکایا شرکت میکرد. بهتدریج عشق به کلام حق و اهل بیت عصمت و طهارت در وجودش رشد یافت.
حسین فرزند محمدرضا در بیستوهفتمین روز از سومین ماه بهار سال چهلوپنج در روستای حاجیآباد بستجان دامغان متولد شد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در همانجا گذراند و برای ادامه تحصیل به دامغان آمد.
در هنرستان در رشته برق مشغول شد. در سال سوم درس میخواند که عشق به جبهه او را راهی کرد. از طریق جهاد سازندگی اعزام شد.
پس از پایان دوره چهلوپنجروزه دو روز دیگر هم ماند و در اول آذرماه شصتوپنج، در حین انجام مأموریت دچار سانحه شد و به علت خونریزی مغزی در بیمارستان شهید رضائیان دشت شیلر به شهادت رسید. مدفن این شهید عزیز در زادگاهش حاجیآباد میباشد.
مشهدی عباس خادم مسجد روستای عبدیا و لیلا خانم، در پاییز سال هزاروسیصدوبیستویک، چهاردهم آبانماه صاحب فرزند پسری شدند که یحیی نام گرفت. مشهدی عباس نانی را که به رنج خویش برای خانواده هشتنفری خود به خانه میآورد، با چاشنی معنویت و عشق اهل بیت(ع) میآمیخت.
در زمستان آمد اما به گرمی خورشید و به لطافت گلهای بهاری میمانست. در ششمین روز از بهمنماه سال هزاروسیصدوچهلوسه که سرمای استخوانسوزش تا عمق جانها رخنه میکرد، فرزند سوم محمدعلی و املیلا در دامغان به دنیا آمد. نامش همنام مولای متقیان، علی نهاده شد.
دوم فروردین سال هزاروسیصدوسیوهفت بود که در و دیوار خانۀ آقا محمود با صدای گریۀ طفلی آشنا شد. قدم نورسیده، آن هم در دیدوبازدیدهای سال نو و شادی تحویل سال، فصل جدیدی از دفتر عمر خانواده را در تهران رقم زد و شیرینی و حلاوتی مضاعف بر دهان و قلبها نشاند.متأهل بود و مهدی و حامد از یادگارهای ایشان میباشد.
فرزند اول حسن در سال هزاروسیصدوچهلوچهار به دنیا آمد. پدربزرگ، او را عباس نامید به عشق علمدار کربلا.
عباس در همان زادگاهش، روستای صیدآباد دامغان، به مدرسه رفت و به علت سردردهای شدید تا اول راهنمایی بیشتر نتوانست تحصیل کند. رفت و شاگرد مکانیک شد. در کشاورزی و دامداری هم به پدرش کمک میکرد.