حسین سال هزاروسیصدوپنجاه در بهشهر به دنیا آمد. علی و طاهره، پدر و مادرش هستند. تا سوم ابتدایی را در شهرستان بهشهر گذراند. سپس به دامغان آمدند و در مدرسه نهضت اسلامی دامغان ثبتنام نمود. تحصیلاتش را تا دوم دبیرستان در مدرسه قدس دامغان ادامه داد.
جواد فرزند غلامحسین سال هزاروسیصدوسیوچهار در روستای مؤمنآباد از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود.
به دلیل شرایط خاص اقتصادی موفق به درسخواندن نشد. از همان کودکی کارگری میکرد تا کمکخرج خانواده باشد. اوقات فراغتش را با کوهنوردی، ورزش جودو، کاراته و زیارت اماکن مقدسه و رفتن به مجالس مذهبی پر میکرد.
شنیدهایم که بهار با پرستوهایش، با شکوفههای درختان سیب و بادامش، نسیم بهشت را در زمین جاری میکند. در شوروشوق جاریشدن این نسیم کرامت، جمال حق در بیستوسومین روز بهار سال چهلوچهار در خانة ساده و با صفایی تجلی کرد. حال و هوای محلة قدیمی شاه (محله امام) دامغان، با صدای گریۀ ششمین فرزند خانوادۀ آقا اسدالله شادمانهتر شده بود. نامش را ابراهیم گذاشتند؛ به یمن ورودش در گلستان کویری شهر و به یمن ورودش در ماه مبارک ذیالحجه.
سومین ماه بهار، خداوند اراده کرده بود عبدی به شمارگان اهالی عبداللهآباد در حاشیۀ کویر دامغان بیفزاید. در پنجمین روزش خانۀ علیمحمد و معصومه با قدوم این کودک زیبا گلستان شد. چهرهاش به قرص ماه میمانست. قطرهای از جمال خداوند بر صورت زیبای کودک باریده بود و این چنین جلوه میکرد. نامش را یحیی گذاشتند.
سیدمحمد فرزند سیدآقا، پانزدهم بهمن هزاروسیصدوهجده در روستای چهارده (شهر دیباج) دامغان به دنیا آمد. سواد خواندن و نوشتن داشت و خیلی زود وارد کار شد و یکی از مجربترین بناهای روستای چهارده شد. بعد از گذراندن دورۀ سربازی ازدواج کرد که ثمره این ازدواج هفت فرزند است.
سال هزاروسیصدوبیستویک، در روستای دشتبوی تویهدروار از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. فرزند اول خانواده بود. بدرجهان و علیاکبر نام او را قنبرعلی گذاشتند.
چهار برادر و سه خواهر دارد. تا ششم ابتدایی درس خواند. برای کمک به خانواده، در کنار پدر به کشاورزی و دامداری مشغول شد.
دومین روز آبانماه سال چهلوسه، با ماه حرام گره خورده بود. ماه خیمههای سوزان و مَشکهای بیدست. فاطمهخانم و آقا محمدحسن میزبان کودکی بودند که با هُرم نفسها و اشکهای کربلاییشان چشمانش را باز میکرد.