جستجو در دایره المعارف شهدا

شهید محمدرضا فرجی زاده

فرازی از وصیت نامه:
شهید محمدرضا فرجی زاده

 

ویدئو کلیپ مربوطه
Loading the player...

مشخصات فردی

نام و نام خانوادگی :محمدرضا فرجی زاده
نام پدر :عبدالحسین
تاریخ تولد :۱۳۴۲/۰۱/۰۱
محل تولد :روستای طاق دامغان
شغل :محصل
وضعیت تاهل :مجرد
مسئولیت :تک تيرانداز
سن :۱۸ سال
خانواده چند شهید :یک شهید

شناسنامه شهادت

تاریخ شهادت :۱۳۶۰/۰۹/۰۱
محل شهادت :مهاباد
نام عملیات :کمین دشمن
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت تیر به بدن

شناسنامه تدفین

کشور :ایران
استان :سمنان
شهر :دامغان
روستا : 
تاریخ تدفین : 
گلزار :گلزار شهدای دامغان

نقشه محل تدفین

زندگی نامه شهید

“بسم رب الشهداءوالصدیقین”

در نوروز سال هزاروسیصدوچهل‌ودو، خورشید نگاهش طلوع کرد و با آمدنش شادی ‌و سرور روز عید را برای خانوادۀ پرجمعیت مشهدی عبدالحسین صدچندان کرد. پدرش مرد خدا بود و کاسبی متدین و با انصاف. مادر نیز قلبی به صفای آینه داشت. محمدرضا همراه پدر از همان کودکی راه مسجد و تکایا را پیش گرفت و از علاقه‌مندان و رهروان سیدالشهدا(ع) و ائمه معصومین(ع) گشت.

دورۀ ابتدایی و راهنمایی را با جدیت و موفقیت به پایان رساند و وارد دبیرستان شد و در رشتۀ خدمات مشغول تحصیل شد.

زمزمه‌های انقلاب داشت فراگیر می‌‌شد که معلمان مدارس به فعالیت افتادند و در کلاس درس خود علیه رژیم ستم‌شاهی سخن می‌گفتند و جوانان را آمادۀ قیام می‌کردند.

محمدرضا از دانش‌آموزانی بود که خیلی زود راه خود را یافت. با همراهی دیگران شرکت در راه‌‌پیمایی‌‌ها را آغاز کرد تا از پیش‌آهنگان شرکت در نهضت اسلامی در شهر دامغان باشد.

با رسیدن مبارزات ملت قهرمان ایران به اوج خود و قرارگرفتن در آستانۀ پیروزی، مسئلۀ نگهبانی و حفاظت شهر به دست جوانان انقلابی پیش آمد. محمدرضا و دوستانش هم به نگهبانان پیوستند و با صداقت و ایمان تمام شروع به انجام وظیفه کردند.

مهربان بود و آرام. دیگران را مثل آهن‌ربا جذب می‌کرد و دوستان زیادی را دور خودش جمع کرده بود. باهوش بود و استعدادش عالی؛ تا جایی که به گفتۀ مادر، لای کتاب و دفترش را باز نمی‌کرد و سر کلاس درس می‌فهمید آن‌چه را که باید بیاموزد. منظم بود و وقت‌شناس. درس‌خوان، زرنگ، فعال و معتقد به انجام واجبات و ترک محرمات. تازه‌‌جوان بود که با شروع جنگ تحمیلی به جای گرفتن دیپلم و رفتن به دانشگاه، پا در عرصۀ جهاد و مقاومت گذاشت. می‌گفت: «می‌خواهم بروم از مملکتم دفاع کنم!»

اوقات فراغت خود را با کمک‌‌کردن به پدر در کارهای کشاورزی پر می‌کرد. تابستان که می‌شد سوار بر دوچرخه‌ای که پدر برای تشویق قبولی‌اش گرفته بود، تا دامغان رکاب می‌زد و مغازۀ خواروبار فروشی پدر را می‌چرخاند.

همۀ کارهایش حساب‌‌شده بود. با این‌‌که وقتش را در مغازه می‌گذراند، هرگز بدون اجازۀ پدر دست به دخل و درآمد حاصله نمی‌کرد.

او که دارای روحیۀ ایثارگری بود راهی دیار عاشقان شد و پس از گذراندن دوره آموزشی به کردستان اعزام و پس از حضور بیش از دو ماه در مهاباد در تاریخ یکم آذرماه سال شصت در عملیات پاک‌‌سازی روستایی براثر کمین دشمن و اصابت تیر مستقیم به وصال دوست راه یافت و به شهیدان پیوست.

پیکر پاکش در گلزار شهدای فردوس رضای دامغان آرام گرفت.

“راهش جاوید باد”

نظر خود را بگذارید

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.